nafise_kh
nafise_kh
خواندن ۱ دقیقه·۷ سال پیش

در مسیر ماندن

فکر میکنم بیشتر آدم ها چنین شرایطی را تجربه کرده باشند. شرایطی که در آن همه باورها فرو بریزد و همه آنچه ادامه زندگی را ممکن می کند معنای خودش را از دست بدهد.

خود من تو این موقعیت ها قرار گرفتم .زمانی که سن کمتری داشتم و یک آدم مثلا مذهبی بودم،البته خودم هنوز تعریف درستی از مذهبی بودن ندارم، بهتر بگم دنباله رو اطرافیانم و مراجع بیرونی خانواده،معلم ها،جامعه و غیره بودم، توی این شرایط فقط به خدا پناه می بردم. و از او می خواستم که همه چیز رو بسامان کنه.

اما بعدها که بزرگتر شدم و البته نادان تر( هر چقدر بیشتر با محیط مون و دنیامون آشنا میشیم بیشتر به نادانی خودمون پی می بریم) به این نتیجه رسیدم خدا نمی تونه برای من کاری کنه. و بیشتر سعی می کردم از تجربه و مسیری که علوم مختلف نشان می دهند راه را پیداکنم.

اما بعدها برام مشخص شد که هیچکدوم به تنهایی چاره ما انسانهای جدا شده از اصلمان نیست . هر چیزی که شایستگی داشته باشد میتونه ریسمانی باشه که ما را از گردابی که در اون غوطه وریم بیرون بکشه.

بعضی وقتا باید به دنبال پناهگاه مساجد و معنویات بود و هر وقت لازم بود هم به حواس و تجربیاتمون رو کرد تا این زندگی از حالت سرتاسر خاکستری ، رنگی به خودش بگیره و به ما لبخند بزنه..

البته این تغییرات عقیده همچنان با من هست و خواهد بود چرا که همواره به دنبال یافتن معناهای جدیدی برای زندگی خودم هستم.

شما به چیزی چنگ می زند برای ماندن در این مسیر؟برای کم نیاوردن؟برای ادمه دادن؟




معنازندگیخدانوشتن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید