در حالی که به پشت میزش بر می گشت تمام افکار خوب و بد در ذهنش رژه می رفتند.
دوست داشت دست به هر کاری بزند الا اینکه ثانیه ای بیشتر در آنجا بماند.
برای اینکه از تصمیم گیری های مخرب خود جلوگیری کند تصمیم گرفت یک مرخصی یک ساعته بگیرد و قدری در خیابان و حتی پاساژ اطراف شرکت دور بزند .
هنگام خروج از محل کارش بسیار خشمگین بود و همچنان داشت افکار بد و خوب خود را مانند برنامه های تلویزیونی نگاه می کرد اما نمی شد، او چندین و چند سال بود که در این اداره مشغول به کار بود و حالا اگر می خواست آن کار را رها کند خیلی برایش دردناک بود و احساس می کرد که در طی این چند سال کاری برای رشد خودش انجام نداده و انگار در این سالها به یک بذری آب داده و ازش مراقبت کرده که اصلا بذر نبوده و تنها یک سنگ بوده .
وارد محوطه فضای سبز شد و تصمیم گرفت که همان جا روی یک نیمکت بنشیند و به آمد و شد ماشین ها نگاه کند کم کم افرادی که در پیاده رو راه می رفتند را هم نگاه کرد و بعد متوجه حضور گنجشک ها و یاکریم ها شد، می دید که چه جالب هر پرنده ای تنها به فکر این است که دانه خودش را از روی زمین بر دارد و باز به بالای درخت رود .
احساس می کرد او هم همین کار را در طی این سال ها انجام داده می آمده و دانه از شرکت بر می داشته و می رفته یعنی همان حقوق بخور و نمیر .. اما حالا به جز حقوق دوست داشت جایگاهی هم داشته باشد
دوست نداشت مانند یک پرنده بی مغز تنها به فکر دانه جمع کردن باشد و پروازش را در حد بالا بودن روی یک درخت و فرود آمدن بر روی زمین باشد، دوست داشت پرواز طولانی تری را تجربه کند .
برای همین سعی کرد تمام افکارش را بشنود و برای هر کدام فکری کند و به جای غر زدن دست به کار شود و برای تمام آنچه دوست داشته در طی این سالها کسب کند و دستاوردهایی که از خودش توقع داشته را برای رسیدن به تک تکشان برنامه ریزی کند .
از جایش بلند شد و نفس عمیقی کشید و با لبخند روانه محل کارش شد همین چند دقیقه برای نظم بخشیدن به افکارش و رسیدن به یک جمع بندی که تنها باید به نفع خودش باشد و خودش را ببیند کافی بود او فهمید چه می خواهد .
در حالی که در طی این سالها همه چیز را در بیرون از خودش جستجو می کرده حالا متوجه شد که همه چیز در درون خودش هست .
تصمیم گرفت آن توجه و تاثیر گزاری را در بخش های دیگری از ابعاد خودش پیدا کند و حتی آنها را رشد دهد، سعی کرد دوستان جدیدی در راستای اهدافی که دارد پیدا کند و در مسیری که دوست دارد قدم بردارد .
کارهایش را تقسیم بندی کرد و فهمید که کار اداره برای اداره است و بعد از تمام شدن ساعت کاری می تواند کارهایی را که در طی این چند سال آرزوی انجام دادنش را داشته انجام دهد.
سعی کرد طی مدت شش ماهه به خودش فرصت پیدا کردن ابعاد جدید خودش وحتی دوستان جدید کند.
و حالا او شخص دیگری شده بود شخصی امیدوار و با انگیزه برای رسیدن به اهداف شخصی خودش، او تازه متولد شده بود .