نفیسه رضایی افضل
نفیسه رضایی افضل
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

شیشه شکسته پنجره

سفر تابستانی
سفر تابستانی


قرار بود آن روز به دهات پدری سفر کنیم ، به خاطر اینکه توی راه من و خواهرم بهانه گشنگی و تشنگی نگیریم مادر تصمیم گرفت اول صبحانه ای بخوریم و بعد به سمت جاده حرکت کنیم ، همه دور سفره نشسته بودیم که با صدای شکسته شدن شیشه از جا پریدیم ، مادر که در حال ریختن چایی بود استکان چایی را توی هوا پرت کرد و سفره غرق چایی شد تمام نون های لواش مثل دستمال کاغذی شده بودن که تنها با اشاره ای از هم جدا می شدن ، انگار داریم اشگنه چایی می خورم ، من که از بچه گی عادت داشتم لقمه نون و پنیرم را قبل از بردن به دهانم در چایی شیرین فرو ببرم از این ماجرا و این اتفاق خوشحال هم بودم اما نباید تو اون موقعیت خوشحالیم را بروز می دادم ، خیلی آرام نان های لواشی که حالا غرق چایی شیرین شده بودند را در دهان بردم .

مادر که به شدت عصبانی و حالا ناراحت هم بود ، آخر می دانید ، معمولا ریختن استکان چایی توی سفره از بزرگترین گناهان به شمار می آمد به حدی که حین صبحانه خوردن هر کدام از ما را هزاران بار مورد خطاب قرار می داد که چایی را نریزی بپا و مراقب باش و چیه و چه ...

حالا به دلیل شنیدن شکستن شیشه ، لیوان پر چای از دستش روی سفره سرنگون شده بود ، نمی دانست که چه بگوید برای اینکه حواس همه را پرت کند و جوری وانمود کند که تقصیر از او نبوده و تنها بر اثر یک اتفاق هولناک این حادثه رخ داده به سمت پنجره بلند شد و با عصبانیت فریاد می زد ، چه غلطی می کنید اول صبحی ، نمی گید یک نفر تو این خونه است که عمل باز قلب انجام داده نمی گید ی وقت سکته می کنه و می میره ، باید بگویم که مادر شش سالی می شد به علت تعویض دریچه میترال ، مورد عمل جراحی قلب باز قرار گرفته بود و به هر بهانه ای این اتفاق را بر زبان می آورد تا کمی دل پدر را به رحم بیاورد و به قولی برایش ناز کند ، مادر همچنان ادامه داد که ، نمی گید که یکی زیر این پنجره خواب باشه این همه شیشه رو سرش بریزه زخم و زیلی میشه ..

در این گیر و دار من که بسیار مشتاق رفتن به مسافرت بودم و از ترس کنسل شدن سفر به دهات پدری در حال فکر چاره بودم ، که تنها چاره این اتفاق را در این دیدم که بشقاب پنیر و نونی که در لای سفره بود را از سفره بیرون بیاورم و استکان های چای را از داخل سفره کناری بگذارم و در حالی که گوشه های سفره را در دستم مشت کرده بودم ، سفره را در حیاط تکانی دادم و روی بند پهن کردم و با شلنگ آب به سفره آب گرفتم تا شیرینی چای شیرین از رویش شسته شود .

به نظرم که سفره از این اتفاق بسیار خوشحال بود در آن صبح گرم تابستانی چه لذتی از این بالاتر که وسط حیاط شلنگ آب خنک را به سر و صورتت بگیرند و خنک شوی تا حالت خوش شود ..

تابستانسفرچاییسفرهپنجره
من نفیسه هستم یک جوینده اطلاعات که به تازگی تصمیم گرفتم اطلاعاتم را به نگارش در بیاورم . امید که مطالب برای مخاطبان مفید باشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید