سلام به همگی
با پیام یکی از مخاطبان که پایین یکی از نوشته های سال های قبلم گذاشته بودن ، به تاریخ متن رجوع کردم دیدم اون متن را حدود سه سال پیش نوشتم .
این مخاطب عزیز پیشرفت من را جویا شده بودن .
برام جالب بود و انگار من را بخودم آورده بود.
من از سه سال گذشته تا به امروز بسیار تغییر کردم بسیار که می گم یعنی بسیار ها ..
و تصور می کنم بیشترین تغییر را از بعد روانی داشتم .
من به احساس و نیازم، بسیار مسلط تر از گذشته هستم . و اکنون می دانم در این زندگی چه حرفها و چه چیزهایی را باید به دوش بکشم .
الان سعی در زندگی کردن هستم و نه کنترل کردن زندگی .
پیش از این تک تک حرف ها و رفتارهای دیگران برای من مهم و حتی رنج آور بود، چون من خودم را نسبت به تک تک شان مسئول می دانستم و خودم را موظف می کردم برای آنها کاری انجام دهم، نه صرفن برای خوشحال کردن و راضی کردن انها، بیشتر برای اثبات اینکه من هستم و من خوبم .
ولی یک روز با رخ دادن یک اتفاق متوجه شدم که نه ، اصلن من اونقدرها هم که تصور می کردم برای دیگران و اطرافیانم مهم نبودم. پس چرا دیگران اینقدر برای من برجسته بودن و من در تلاش بودم که مهم بودنم را در انها بیدار کنم. و بالاخره از توهم مهم بودن خودم و اثبات آن بیرون آمدم.
در آن زمان بود که متوجه شدم جدی جدی هر کس باید بره پی کار خودش ، پی آرزوها و آمال خودش ، پی وظایفی که نسبت به خودِ خودش داره نه دیگران .
من مسئول خوشبخت کردن و رسوندن خودم به آرزوهام بودم ولی غافل از اینکه داشتم راه را اشتباه می رفتم و در واقع تلاش می کردم دیگران را از خودم راضی نگه دارم . زندگی راضی نگهداشتن دیگران نیست.
طی این سال ها کلی فرصت از دست دادم اما خوشحالم که بالاخره این مهم را کشف کردم .
این بزرگترین و مهم ترین کشف زندگی من بود .
شاید این حرفم کلیشه ای باشه ، آخه در تمام کتاب های انگیزشی و حتی در صحبت ها و نصیحت های بزرگان این حرف ها را می خوندم و یا می شنیدم اما باورم نمی شد یعنی درک نمی کردم که دارن چی می گن .
الان به منظور و مظنون حرفها شون رسیدم به طوری که خودم به خودم گفتم آهان . پس این بود .
بعد از این اتفاق ، وقتی به عکس های بچه هام نگاه می کنم بیشتر حظ می برم ، از اون روز وقتی با بچه هام بازی می کنم خودم از آنها خوشحال تر می شوم وقتی صدای دعواهاشون را تو فضای خونه می شنوم ناراحت و نگران نمی شوم ، در این میان اگر کسی در خانه ما باشد نگران قضاوت دیگران و همسایه ها و یا مهمانم نیستم . می دانم که فرزندانم خود واقعی شان را زندگی می کنن و این اصل زندگی است و تجربه ای برای انسانی که قرار است در آینده باشن .
از اون روز رفتارهای زشت و زننده دیگران انقدر من را ناراحت نمی کنه و با لبخند از کنارشان عبور می کنم .
دیگه در تلاش نیستم که دیگران را متوجه خطا و اشتباهشان کنم و یا اینکه ادبشان کنم . و ی جوری بهشون بفهمونم که کارها و رفتارهاشون اشتباه است.
از اون روز احساس می کنم رنگ درختان و گلها جذاب تره ، صدای گنجشگکان و قارقار کلاغ ها زیبا ترین نوای روح بخش صبحگاهیه و خنکای سر صبح من را بیشتر لمس می کنه و من الان در حال تجربه زندگی جدیدی هستم .
آرامش اکنون را مدیون این تحول هستم و برای تک تک شما مخاطبان این آرامش درونی را از خداوند مسئلت دارم .