نفیسه رضایی افضل
نفیسه رضایی افضل
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

من سخت پوست را خواندم

سخت پوست نویسنده ساناز اسدی
سخت پوست نویسنده ساناز اسدی


باورتون میشه من بعد از یک سال کتاب خواندم ، یعنی یک کتاب را تمام کردم و ناقص رهاش نکردم .

سخت پوست نویسنده خانم ساناز اسدی

پنجشنبه ساعت 10 شب از شهر کتاب منظریه (تهران) این کتاب را خریدم . وقتی به جلد کتاب نگاه کردم نمی دونستم با چه چیز مواجه خواهم شد.

درست روز شنبه 12 خرداد 1403 راس ساعت 8 صبح خواندن کتاب را شروع کردم .

ابتدای همه داستان ها و فیلم ها حداقل نیاز به یک زمان دارد که آدم روی غلطک داستان قرار بگیرد . از صفحه 24 روند داستان من را با خودش همراه کرد و من با شخصیت ها همزاد پنداری کردم .

خودم را در تک تک رفتارهای آنها می دیدم و احساساتی می شدم ، چند جا دلم برای داود سوخت می خواستم برایش گریه کنم. چند جا از لحن بد امین که با داوود حرف می زد شاکی شدم ، حتی از دست عاطی دلخور شدم . ولی خیلی داوود را دوست داشتم ، عاشق عاطی عاطی گفتنش شدم.

دوست داشتنی که نمی تونست به پسرش امین بگه اما خیلی دوستش داشت و نگرانش بود. عاشق مردم داری و شنا کردن داوود شدم از اینکه دریا را مثل کف دست می شناخت و کمک حال همه بود .

رفتارهای مشتی و مردونه اش را برای شاد کردن ویلایی ها دوست داشتم ، از عشقش به محمدعلی کلی و شوق و هیجانش را در بازی ایران و استرالیا را دوست داشتم.

این مرد هر موقع می خواست آرامش بگیره می دونست باید چه کار کنه یا میرفت کنار دریا و شنا می کرد یا مینشست و فیلم مسابقه کینشانزا فکر کنم مسابقه محمد علی کلی را میدید.

دلم می خواست آخر داستان اون ویلا مال داوود بشه و تا آخر عمر کنار زن و پسرهاش شاد و با غرور زندگی کنه .

خیلی دلم می خواست بتونه خودش را به پسرش ثابت کنه تا امین بهش افتخار کنه .

پدری که برای پیشرفت خانواده همه کار کرده بود ، ژاپن رفته بود ، لباس فروشی کرده بود ، تو قنادی کار کرده بود. یاد باباهای اون زمان افتادم که خیلی ها این کار را می کردن و خدا را شکر هر کی بعد از دو سه سال کار کردن از ژاپن بر می گشت می تونست خونه بخره .

از عاطی که تو این زندگی با داوودگربه راه آمده بود و داشت بچه هاش را بزرگ می کرد و زن صبوری بود . از صبوری عاطی خوشم آمد از اینکه سعی می کرد کمتر باعث دعوای پدر و پسری بشه و به نظرم خوب با سکوت این وضعیت را مدیریت می کرد .

از حادثه ای که برای امین افتاده بود از جوونی کردن ، موتور سواریش حتی دعواهاش و بحث های دوران جوانی و کل کل با پدرش، از تنفری که از ویلایی ها داشت . از اینکه تو دعوا از سینا (راوی داستان) خواسته بود تو هیچ دعوایی نه بیاد جدا کنه و نه بیاد دعوا کنه . به نظرم نصیحت بسیار خوبی بود .

از اینکه سینا عکاس خوبی بود و به نظرم لحظه ها و صحنه های خوب را درک می کرد و ثبت شون می کرد. سینا پسر خوبی بود . از اینکه اونم مثل من از تلکابین بدش اومد و از اول تا آخرش اصلن چشماش را باز نکرد تا خودش را در آن ارتفاع ببینه.

من سخت پوست را خواندم و لذت بردم .

خانم اسدی بسیار لذت بردم .

حتمن دو سه هفته دیگه دوباره می خونمش .



سخت پوستساناز اسدیکتابشخصت های داستانشنا کردن
من نفیسه هستم یک جوینده اطلاعات که به تازگی تصمیم گرفتم اطلاعاتم را به نگارش در بیاورم . امید که مطالب برای مخاطبان مفید باشد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید