به خودم در آینه نگاه میکنم. از نوک پا تا فرق سر.
ناخن های انگشت های پایم خیلی کوتاه است. آن هم دلیل محکمی دارد. من همیشه ناخن های پایم را بلند میکردم و روزی گرفت به پاهایم و پایم خون آمد. مادرم رو به ناخن پایم گفت:"دختر منو زخمی میکنی؟! حالا میبینی!" و برداشت از ته ته یعنی از ریشه ناخن هایم را کوتاه کرد. ( نگران نباشید دارم مبالغه میکنم چون هنوز ناخن دارم) و بعدش او دیگر نمیگذارد که ناخن هایم بلند شوند. بعد که کمی بالا تر نگاه میکنم، به پاهایم می رسم. بلند است، و پر از خم. درست است من پا های خوش فرمی دارم، اما در مقابلش رویش پر از کبودی و زخم است. میدانید من هنوز دارم بچگی میکنم. مانند بچگی ام هنوز هم زانو هایم کبود است. و روی پایم زخمی است. یاد آن خاطره می افتم. ما در مسابقات والیبال برنده شدیم، اما من از خوشحالی جلوی پایم را نگاه نمیکنم. و محکم برخورد میکنم به پله های آهنین. و خون می آید و زخم میشود. از پایم تشکر میکنم چون بدون آن نمیتوانستم راه بروم. ترجیح میدهم در مورد قسمت بعدی صحبت نکنم چون جزو حریم خصوصی حساب میشود.بالاتر تی شرتم را میبینم. روی آن پر از عینک، دوربین،کفش،هندزفری، پرنده،ستاره و رادیو است. سلیقه ی خوبی دارم؟ این تیشرت را از کرج خریدم. نوع تیشرت از آن هایی بود که تویش گم می شدم. و باعث می شد بدن نما نباشد. راحت ، صاف و ساده. البته که چندسانتی متر با بدنم فاصله داشت، و مردم به این فکر می افتادند که لباس مادرم را پوشیده ام. در صورتی که لباس کاملا اندازه ی من بود.
می رسیم به دستانم.بستگی به خلق و خوی من دارد. اگر هفته ی پر از استرس را گذرانده باشم، ناخن هایم مانند موج دریا کوتاه و نامرتب هستند. اما اگر هفته ی داشته باشم که کاملا روی برنامه پیش رفته باشد و مشکلی پیش نیامده باشد، ناخن های مرتبی دارم. نگاه که می کنم. از آنجایی که هفته ی نسبتا خوبی را گذرانده ام، مقدار کمی ناخن دارم. اما هنوز خیلی بلند ، خوشگل و مرتب نیست. می دانید، بدان اینکه متوجه بشوم ناخن هایم را مانند ناخن گیر می کنم. و وقتی به خودم می آیم می بینیم پوست انگشتم دارد مرا فحش می دهد که پتوی رویش را به فنا دادم. حالا او باید چند هفته برای رسیدن پتوی جدید صبر کند. تا آن زمان من آنقدر با ماژیک رویش کشیدم یا آنقدر به در و دیوار خورده ام که زخم های عمیقی رویش ایجاد شده است. من دستان سفید و کوچکی دارم. باور کنید که از اینکه دستانم کوچک و بامزه هستند، اصلا خوشم نمی آید. می توانم همین الان دستم را روی دست شما بگذارم تا ببینید که چقدر کوچک و بامزه است. دستان من دارد این پیام را می رساند: فلفل نبین انقدر کیوته ، بزن بشکن ببین چه تیزه !
اما این موضوع ژنتیکی است. دستان پدر و مادرم هم را نگاه کردم. آنها هم دستان کوچکی داشتند. پدرم گفت:" دست های ما کوچیکه ولی در عوض زور بیشتری نسبت به بقیه داریم و قوی هستیم."
بیراه هم نمی گفت، تمام اعضای خانواده ی ما با دستان کوچک شان کار های بزرگی انجام دادند.
بالاتر که بیایم،می رسیم به گردنم. من یک خال کوچک زیر گردنم دارم. یادم است در زمان کودکی ام بین مادر و مادربزرگم دعوا بود که آن خال مال آنهاست و فقط یکی از آنها حق دارد آن را بوس کند. اما من همیشه
VIP(very important people)
برای مادرم نگه می داشتم. می رسیم به چانه ی ام. نمیدانم تا به حال به حالت چانه ها دقت کردید یا خیر. اما چانه ی من مثل تپه ی رو به بالا است. دید بعضی ها چانه ی صاف دارند یا وسط چانه ی شان قاچ خورده است؟ من آن شکلی نیستم. و می رسیم به صورتم. هر روز بیشتر فرم میگرد و از کودکی در می آید. فرم بیضی شکلی دارد. زمانی که بچه بودم، کاملا صورت گردی داشتم. بالاتر لب هایم هستند. آن هم بستگی به خلق و خوی آن هفته ام دارد. اگر قاچ خورده است، یعنی هفته ی عادی بود. اگر کمی خیس است یعنی کمی سعی کردم تمرکزم را در این هفته بیشتر کنم. و اما اگر خیلی زیبا و شیک به نظر می رسد این یعنی اتفاق مهمی در زندگی ام رخ داده است. اما اگر کاملا خشک همرا پنج هزار تا قاچ است، یعنی هفته ی بدی را گذرانده ام. بالاتر که بروید می رسیم به دماغم. آیا دماغم بزرگ است؟ بقیه می گویند که نه نیست. من هم نظری در این باره ندارم. یادم است پارسال در ورزشگاه شهید کشوری در کلاس بسکتبال، شخصی محکم با توپ توی دماغم زد. یک هفته باد کرد. من اعصبانی بودم. چون تمام بلا ها سر دماغ من می آید. هر بار کسی می گوید چه دماغ کوچک و زیبای داری ، هر توپی ، هر شخصی ، هر ظرفی و هر شی موجود در اتاق باید محکم در وسط دماغ من فرود بیایند. شاید برایتان جالب باشد اما من 12 سال تمام خون دماغ نشدم. در بدترین شرایط خون دماغ نشدم. در گرمای تابستان ، در ضربات مختلف و....
اما خواهر گرامی ام با یک ضربه کارم را ساخت. من سعی داشتم تایپ شخصیتی عمه ام را بفهمم. خواهرم فریاد زد:"بزار منم ببینم." و ثانیه فرصت نداد بروم آن طرف. بعدش دیدم که چیز قرمزی روی مبل است. دست به دماغم زدم. داشت خون می آمد. سریع به سمت دست شویی رفتم. هیچ وقت یادم نمیرود تقصیر خواهرم بود. منتظرم بزرگ شود وقتی همه چیز به نفعش پیش رفت با این خاطره بدبختش کنم! بالاتر از دماغم چشم هایم قرار دارد. چشم هایم با زمانی که توی نور قرار میگیرم رنگ اش فرق میکند. رنگ اصلی اش عسلی است اما وقتی توی نور نباشم قهویی پر رنگ دیده می شود. عضو مورد علاقه ی بدنم، چشمانم است. چون بدان چشم چیزی را نمیدیدم. و راهی برای ارتباط با دنیای بیرون نداشتم. حاضرم الان نور توی چشمانم بندازم تا رنگ واقعی چشمانم را ببینید. اولین بار خودم خیلی تعجب کردم. خط های منظم دور مردمک چشم هایم بودند. از تمام نقاشی های که دیده بودم، زیباتر بود. این موضوع باعث شد من برای همه ی نقاشی هایم خط عنبیه بکشم. مژه های پرپشتی دارم. مادرم همیشه به من می گوید، هر دفعه یه نوع مژه و ابرو و.. مد میشود. و تو خیلی موقها یکی از آنها را داری. این را زمانی که بچه بودم گفته بود، نمیدانستم منظورش چیست. همیشه دلم میخواست ریمل بزنم اما مادرم می گفت مژه های زیبای داری و ما ها که نداریم این را می زنیم. و من هم قانع شده بودم. به ابرو هایم می رسیم. اگر خیلی زیادی مرتب و درست باشند یعنی هفته ی من در بهشت گذرانده شده است.چون در حالت عادی مرتب است. تنها زمان های که از استرس تمام پتو های انگشت هایم را به فنا دادم ، میروم سراغ ابرو هایم. عادت های مزخرفی است نه؟ اما وقتی بخواهم از خودم مراقبت کنم، مراقبت می کنم. و بعد می رسیم به پیشانی ام. چیز جدیدی که در موردش که با بقیه پیشانی افراد باشد وجود ندارد. به اندازه و صاف. و می رسیم به موهایم. اول موهایم طلایی است. وقتی بچه بودم موهای بوری داشتم. اما به مرور زمان موهایم قهویی شد. اول بور بود، بعدش خرمایی و حالا قهویی سوخته. اما میدانم تبدیل به رنگ سیاه نمیشود. موهای پرپشتی دارم، زیرا از دو سالگی موهایم را کوتاه کردند تا پرپشت باشد. و حالا که موهایم بلند شده اند زیبا شدند. و فرق سرم. فرق سرم معمولا در وسط نقطعه ی تعادل بدنم قرار دارد. انگار که بدنم را از هم جدا سازی میکند. اما اگر مادرم بخواهد بافتی به آن بدهد فرق سرم کج میشود.
به آینه نگاه انداختم. چه جالب! این همه فکر در 1 دقیقه اتفاق می افتد.از جلوی آینه کنار میروم تا بتوانم به بقیه تکالیفم برسم.