Naghmeh.Ilbeigi
Naghmeh.Ilbeigi
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

عاشقان شیطانی/ قسمت دو

قسمت قبل:

https://virgool.io/@naghmeh.Ilbeigi/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86-%D8%B4%DB%8C%D8%B7%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-gxsy5mjulibi

(تمام توضیحات توی قسمت قبل هست)



کسی برای شما درخواست دوستی فرستاد.

وقتی ا/ت این پیام را دید ذوق زده شد. اما باز ندای درونش به سراغش آمد:"نه! نه! نرو! کلیک نکن!"

ا/ت بی توجه به ندای درونش روی گزینه ی "درخواست دوستی را می پذیرم" کلیک کرد.

پیام ها آمد.

ناشناس: سلام!

ا/ت کمی هول شد:

ا/ت: سلم

ا/ت هول شد. با خودش فکر کرد: الان فکر میکنه من دیوونه ام، الان مسخره ام میکنه،الان بدبخت میشم،الان آبروم میره، الان....

ناشناس: سلم! چه باحال!
ا/ت به پیام ناشناس زل زد. چه آدم باحالی! اتفاقا ناراحت هم نشد!
ا/ت : یعنی مشکلی نداری ککه من غلط تایپی دارم؟
ناشناس: چرا باید داشته باشم؟ اتفاقا به نظرم باحاله!

در همان لحظه پرسش های دیوانه واری به ذهن او می آمد. اما فقط میتوانست مهم ترین اش را بپرسد.

ا/ت: میشه خودتون رو معرفی کنید؟
ناشناس:اره حتما! من اسمم شینجو هست! اسم تو چیه؟

ا/ت کمی فکر کرد. باید اسم خودش را می گفت؟ یا اسم ساختگی پیدا می کرد. ا/ت اهل دروغ نبود. پس بلافاصله اسم خودش را گفت!

ا/ت: خب اسم من ا/ت است!راستی اسمت خیلی قشنگه! معنی اسمت می شد....؟
شینجو: معنی اسمم میشد یک مروارید
ا/ت:من عاشق مرواید ها هستم! حتی یک گردنبند از مروارید هم دارم!
شینجو: میگم چندسالته؟
ا/ت: 16 سالمه!(دوستان مجبورم برای اینکه سن تون به لایتو بخوره!)
شنیجو: من 17 سالمه!
ا/ت: با این حساب باید بهت بگم سنپای!
شنیجو: سنپـــــــــــــای؟! نبابا 1 سال که این همه دنگ و فنگ نداره!
ا/ت: خیله خب باشه. من دیگه باید برم!
شینجو:باشههههههه


ا/ت با کلی ذوق لپتاپ را خاموش کرد. تا به تکالیف اش برسد. او سریع تکالیف اش را انجام داد تا چت با شینجو برسد. او بی صبرانه مشتاق بود با او حرف بزند.

(1 ساعت بعد)

ا/ت روی صندلی اش نشست و سریع سایت دوست یابی را باز کرد. خیلی خوشحال بود.دلش میخواست فریاد بزنه!

ا/ت: سلام شنیجووووووووووووو
ا/ت: آفلاینی؟!
ا/ت:ای بابا
ا/ت: پس از خاطرات خودم برات تعریف میکنمممم
ا/ت: داستان اینطوری شروع شد که من یکبار برای تلافی سر پرو ترین بچه ی مدرسه توی کفش هاش سوسک گذاشتم چنان جیغی کشید که مدرسه رفت توی هوا ! از اون به بعد اسمش شد دختر سوسکی!
شینجو:میدونی چیه.....؟

ا/ت کلی استرس گرفت. شاید حرف بدی زده بود. شاید دل شینجو رو شکسته بود! میخواست پیامش را پاک کند، اما این سایت طوری بود که اگر پیامی را میفرستادی و طرف آن را میدید دیگر نمی توانستی آن را پاک کنی!

ا/ت:چیه........
شینجو: وقتی انسان از خاکه تعجبی نداره که کرم داشته باشه ?
ا/ت:خدایا ??? وای خدای من???
شینجو:حال کردی ?؟
ا/ت:مگه میشه حال نکرد?؟
شینجو:???
ا/ت:????????
شینجو:???????????????????
ا/ت:???????????????????????????????????
شینجو:??????????????????????????????????????????
ا/ت:????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
شینجو: اوکی گوشیم هنگ کرد?
ا/ت:باشه?
شینجو:میگم میای همو ببینیم؟!
ا/ت:معلومه که اره!
شینجو: پس الان کلیک میکنم!
ا/ت: چی رو؟
شینجو: اپلی کشین دوست یابی یه امکانی داره که یه مکان رو انتخاب میکنه که هردو نفر بتوانن بیان و باهم دوست بشن!
ا/ت:چه باحال! بزن!!!

شینجو روی گزنیه ی مکان دوست یابی کلیک کرد.

نتیجه ی مکان دوست یابی خانه ی کاربر شینجو ^^ است.

ا/ت: پس آدرس بفرست تا بیام!

شینجو لوکیشینی می فرستد.

ا/ت: پس فردا میام خونه تون! خدافظ انسان کرم دار?
شینجو: انسان ها بدن کرم نمیشن? باشه میبینمت خداحفظ!

ا/ت سایت را بست و با کلی ذوق و شوق رفت تا لباسی که میخواهد با آن به خانه ی دوستش برود را انتخاب کند.



لایتو ساماکی لبخند به لب داشت. سرخ شده بود. قرار بود او را ببیند. خوب توانسته بود او را گول بزند. او سمت اتاق ریجی راه افتاد. هرچه داشت و نداشت را باید به او می گفت!

لایتو آنقدر درگیر افکار منحرفانه اش بود که بدون در زدن وارد اتاق ریجی شد. تق

ریجی:"گفته بودم کسی بدون در زدن بیاد توی اتقام دمپایی می کوبم تو صورتش.حالا دوباره برو وارد شو!"

لایتو دمپایی رو از سرش جدا کرد و گفت:"اویا اویا نمی خوا..."

یک دمپایی دیگه وسط فرق سرش خورد.

ریجی: دمپایی پرت کردن رو از سایت مامان های ایرانی یاد گرفتم! خیلی کاربردیه قطعا باید از ایرانی ها چیز یاد گرفت! نگران نباش لایتو چند دست دمپایی خریدم میخواهی در نزن ولی هر چی بگی یه دمپایی با فن مادر ایرانی میزنم توی سرت!"

لایتو تسلیم شد و دوباره این دفعه با در زدن وارد شد.

ریجی:"حالا شد."

بعد از مسخره بازی هردو دوباره جدی شدند.

ریجی:"توانستی کسی رو پیدا کنی؟"

لایتو:"معلومه! خیلی هم راحت گول خورد!"

ریجی پوزخندی و برقی در عینکش افتاد:"انسان ها همیشه خوار و حقیر بودن."

لایتو:"بی صبرانه منتظر اون قیافه ی وحشت زده و نا امید شده هستم که داره فریاد میزنه :" تو منو گول زدی!" خیلی حال میده...."

ریجی:"لازم نیست فکر هاتو با من در میون بزاری برو توی اتاقت اگه خبر دیگه ای نداری."

لایتو:"باشه. ولی یادت باشه انسان ها چون از خاکن کرم هم دارن...."

https://v.pinimg.com/videos/mc/720p/8b/4d/de/8b4dde9dd71141243643e978f1235002.mp4


ادامه دارد......

عشق هویجیلایتوا تعاشقان شیطانی
یک دختر هستم که دنیای در ذهنم ساختم و با هر پست به کمی از اون سفر می کنم البته عاشق انیمه هستم و یک اتاکو هم هستم و همچنین یک ENFP واقعی! من یک استی هستم!(SKZ)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید