گاهی باید رفت کمی بالاتر، کم دورتر .. و بعد نشست به تماشا.
از خودت که کمی فاصله بگیری، میبینی کدوم چرخدندههاست که نمیچرخه. کجاها روغنکاری میخواد. کجاها باید قطعه عوض شه یا چرخدندهی جدید اضافه بشه.
تو هر مسیری، اینکه ماشینکوکی رو بکشی عقب، باعث میشه هم مسیر رو واضحتر ببینی و هم با سرعت بیشتری پیش بری.
جلسهی اونروز رو رفتیم یهجایی بالای شهر. وقتی میری بالاتر، دیدت جسورانهتره و تمنای پرواز هم، بیشتر.
••
رفتیم و کنار هم نشستیم به تماشای مسیری که میخواد برای خودش خلق کنه. داشتیم همفکری میکردیم تا مسیری که در ذهنش وجود داره رو خلق کنه. از طریق مرتب کردن ذهن، شناسایی دقیق قطعات پازل ذهنیش و راهانداختن اون زنحیرهی چرخدندهها برای حرکت کسبوکار.
••
وقتی یهکم از خودت نمیای دورتر، انگار دائم همهچیز تو ذهنته ولی در عمل ممکنه وجود نداشته باشه.
این یه خواستهی قلبیه که بخوای ایدههات رو تبدیل کنی به واقعیت و محصول.
••
اونبالا حتی صداش رو جسورتر شنید.
••
گاهی باید نگاه کنیم به سقفها! یهجاهایی نمیپریم چون عادت کردیم به سقف کوتاه.
••
حواسمون هست که سقفمون رو ببریم بالا و رویاهامون رو زندگی کنیم؟
حواسمون هست که رویا رو بیاریم رو کاغذ و شفافش کنیم و تبدیلش کنیم به زندگی؟