ماهها پیش ، در خلال پرسههای شهری، ازین شهر کتابِ دلبر سر دراوردم و همین قاب، جلوی چشمم حک شد و در قاب دوربین ثبت ...
امروز، در زمانی به فاصلهی ماهها و تو بگو انگار که سالها و یا حتی چشم بر هم زدنی - که قادر نیستم گذر اینروزها رو بفهمم که تنده یا آروم - دوباره همین قاب و همین کنج ، میخکوبم کرد و سوالی رو به ذهنم اورد که :
در غیاب ما چه بر سر فضاهای دلنشینِ ما میآید ؟ فضا درکی از بود یا نبود منِ نوعی دارد ؟
•
شاید باورتون نشه ! اما من حس کردم که اون صندلی حتی ازم دلگیره و چشم به راهم بوده ... من حس کردم که گردِ خاک روی فضا نشسته و این مکان، از گذرِ زمان، درک داشته و شاید حتی درکِ ناگزیر ..
•
خیالاتی شدم ؟ بعید نیست ..
•
آیا واقعا مکان درکی از گذر زمان و بود و نبودِ من داره ؟!