منِاو: بیا تابوی صحبت در مورد زرنیخ را بشکنیم.
من: زرنیخ؟ خوب زرنیخ زهر هلاهل است، با آن آدم هم کشتهاند. در مورد چه چیزی صحبت و تابو و... را بشکنیم؟
منِاو: نه، این یک چیز دیگر است، دنیا در مورد آن صحبت میکند، ما هم داریم ببین...
من: این گلمیخ است عزیزِجان من، یک میخی بوده که بزرگ بوده، زشت بوده، گل هم بهش داده اند، البته کارش خوب بوده، همه چیز را به هم بست می داده، متصل می کرده.
منِاو: گلمیخ به چه درد میخورد؟ بیا در مورد زرنیخ حرف بزنیم، زرنیخ خوب است، زرنیخ حرف جهانی است، ما هم داریم.
من: ما نداریم، ما نداشته ایم، ما هزار تا چیز دیگر داشته ایم که بالاخره این تویش نیست، زرنیخ برای ما چیز خوبی نیست، زهر بوده، اینقدر که دیگر برای تمیزکاری بدن هم استفاده نمی شود.
منِاو: خوب این همان است، همان گلمیخ، ما هم داریم و با این گلمیخ داریم زجر می کشیم و تابو داریم و درموردش حرف نمی زنیم و....
من: عزیزِجان من، ظاهر اینها شبیه است، فقط «یخ» مشترک دارند، از بیخ و بن با هم متفاوتند، گلمیخ برای زیبا کردن است، برای بست و بند کردن است، برای نابودی و ویران کردن نیست.
منِاو: ببین من خیلی خوشحالم که در جهانی زندگی می کنم که به راحتی به زرنیخ و زرنیخداران و زرنیخکاران دسترسی دارم.
من: هیچ اشکالی ندارد، در مورد هر چیزی اطلاعات داشته باشیم و دسترسی داشته باشیم خوبست، فقط بدان که گلمیخ زرنیخ نیست، زرنیخ هم چیز خوبی نیست، لطفاً قبل از زرنیخ گلمیخ را بشناس که یک وقت زرنیخ را جای گلمیخ بهت قالب نکنند.
منِاو: چرا فکر میکنی زرنیخ مقابل ماست؟ زرنیخ اصلا قصد دشمنی با ما را ندارد.
من: من دیگر اصلا فکر نمی کنم، فقط اینجا مینشینم و برای تو دعا میکنم، چون به نظرم توان من بیشتر از این نیست.
پی نوشت: منِاو همان من است، همخانه من، همان من است، من بی همخانه، بی منِاو جایی نمی رود، به جایی نمی رسد. همین است که از او، منِاو ساخته، که من بی او بیخانه خواهم بود، من بی او، بی همخانه، بی خانه خواهم بود.