naghmeh_pr
naghmeh_pr
خواندن ۹ دقیقه·۳ سال پیش

رسیدیم به سوال سخت، چه باید کرد؟

صورت مساله موجود اینقدر تکراری است که باعث گارد دفاعی می شود. از همه طرف صداهای سخت ترک خوردن می شنویم و به نظر ترسناک می رسد.

اول چند نکته را روشن کنیم.

مسائل موجود، هم در کشور ما و هم درجهان ما، بسیار ساده و بدیهی اند و در عین حال، اندازه بزرگی دارند. به همین دلیل راهکارهای ساده مفیدند اما در عین حال کارهای کوچک در نتیجه نهایی تاثیری ندارند. تناقض جالب توجهی است. مثال بزنیم.

مهمترین و بزرگترین مشکل جهان ما، مشکل زیست بوم است، نه جنگ، نه آوارگی، و نه حتی دیکتاتوری که هیچ جایی از آن خالی نیست. یک جا دیکتاتوری سرمایه داری است، جای دیگر دیکتاتوری فردی.

مشکلات زیست بوم از سرمایه داری شروع شد و سرمایه داری از انقلاب صنعتی. انقلاب صنعتی توان زیادی برای در اختیار گرفتن منابع جهان در اختیار بشر قرار داد اما شعور استفاده از این منابع را نداد. شما همان بیشعوری باستانی را در بشر امروزه می بینید. این یک داستان و فیلم آخر زمانی نیست. بشر بر این باور است که به جهان مسلط شده، منابع را در جهت غرایزش، فقط در جهت غرایزش که هر چه بدوی تر بهتر، مصرف می کند، شما بخوانید نابود می کند، وقتی هم اشاره می کنی همه داریم منقرض می شویم می گوید نه، می رویم مریخ!!! در همین حد ابله، شما بخوانید کودن، و البته متوهم، مثل توهم نفت و پولداری در مملکت ما و مشابه آن در آمریکا.

اندازه این مصرف، حرکت و انقلاب صنعتی خیلی بزرگ بوده، تک تک ما در مقابل این بخش از تاریخ بشر خیلی کوچکیم، اما نکته اینجاست که خدای ما بزرگ تر است، و این به چه معنی است؟ معنای ساده آن این است که نتیجه نهایی، این تکرار مکرر تاریخ، بر اساس قوانین آفرینش است، به دلخواه کسی دگرگون نمی شود.

نکته بعدی: این مساله خیلی ساده است، اما ریشه ای، ریشه آن در مصرف است و راهکار هم در مصرف نکردن. اما همین مصرف نکردن ریشه سرمایه داری را می خشکاند چرا که سرمایه داری بر اساس رشد اقتصادی و حرکت بی وقفه است. حتی مشکلات سلامتی هم همینطورند. چاقی پایه و ریشه تمام بیماری های غیر واگیردار ماست و چاره آن هم در کاهش مصرف است.

نکته سوم در دل راهکار نهفته است، راهکارهای قرن نوزدهمی و ابتدای قرن بیستم میلادی به درد ما نمی خورند. دمونستراسیون و تظاهرات و ... در این زمان راهکار نیستند، چرا؟

یک: تظاهرات برای آگاهی بخشی است، که با آگاهی رسانی فرق دارد. هم اکنون مردم نه مشکل آگاهی بخشی دارند نه آگاهی رسانی.

دو: هیچ تظاهراتی پاسخگو نیست چرا که مشکل زمانه ما، درخود ما تنیده شده. آمریکا پرچم دار سرمایه داری است و حتی در همان کشور تعداد زیادی به سرمایه داری معترضند. اما اگر فراخوانی برای مخالفت با سرمایه داری بگذارید یک نفر هم نمی آید. چرا؟

چون تمام زندگی مردم در سرمایه داری تنیده شده، سیستم بخوابد همه از گرسنگی، دقیقاً از گرسنگی، می میرند.

همین قابل تعمیم به بسیاری از کشورها و سیستم هاست. ما در این زمانه از استقلال انسانی حداقلی برخورداریم. شما تصور کنید فردا یک دولت نخواهد به مردم نان بدهد و گندم را روی مردم ببندد و اسلحه کافی هم داشته باشد. چه اتفاقی می افتد؟ و مقایسه کنید با صدوپنجاه سال پیش. منظور فقط مملکت ما نیست، حتی اروپائیان مهاجر به قاره آمریکا در آن زمان اینقدر وابسته نبودند. در مزارعی که مایل ها وسعت داشت کشاورزی می کردند اما فرزندان آنها، بشر امروز، در حد مرگ و زندگی وابسته اند.

این را بگذارید کنار هژمونی جهانی و نگاهی به مشکل ایران در پرداخت قسط اول واکسن کرونا به کواکس بکنید، تا افک (OFAC) اجازه نداد ما نتوانستیم پرداخت کنیم (1)، نه از طریق بانک کره ای، نه از طریق ترکیه و نه حتی چین. جهان به سادگی توسط آمریکا به بردگی گرفته شده است. در همان حال ادعا می شود که اگر اقتصاد آمریکا بخوابد، اقتصاد جهان به صورت دومینویی روی هم خواهد خوابید. حرفی درست که همزمان نادرست است، به دلیل همان نکته اول.

نکته معترضه: آیا باید منکر همه دستاوردهای تکنولوژی در زندگی امروزه شد؟ جواب صد در صد منفی است اما سوال چیز دیگری است، باید به نحوه استفاده از آن توجه کرد، تکنولوژی مثل هر وسیله دیگری بدون کاربر مفهومی ندارد.

برگردیم به سوال سخت، چه باید کرد؟

خیلی کارها

اول از همه پذیرش صورت مساله است. خیلی از مردم نادانسته همراه جریانی بودند که جهان را به اینجا رسانده، اما همه ما حتی اگر بهره گیران این دستاوردها نیستیم باید تاوان آن را بدهیم. این بخش، علیرغم ساده بودنش بخش مهمی است. در بطن این ظلم فراگیر، بغض های فروخفته زیادی خوابیده است. روزی می رسد که بغض های فروخفته سرباز می کنند و آن روز، آن روز سخت، روز منطق نیست. روزی است که ستم کشیدگان به قدرت دست پیدا می کنند و هم برای خودشان و هم دیگران سختی به ارمغان می آورند و گاه، ظلم. جریان معکوس ظلم از مظلوم به ظالم که همیشه قربانیان بی گناهی هم دارد، تکرار مکرر تاریخ است. و ظلم همیشه خرابی دارد، همیشه فساد دارد، همیشه در دل خود، مخالف خودش را می پرورد. اگر امروز ما بفهمیم و بپذیریم آن چه که اتفاق افتاده است، و بپذیریم که این هم بخشی از تاریخ است، بخشی از تاریخ که نباید با دید انتقام جویانه و کینه ورزانه با آن برخورد کرد، شاید بتوانیم از این تکرار تاریخی جلوگیری کنیم، تکرار تاریخی که با حاکم شدن آن چه که جنوب جهانی میخوانند آغاز می شود. جنوب جهانی که از نظر بخش شمالی مرفه سرمایه دار، بخشی بدون تمایز، بدون تمدن و بدون هویت است. اما حتماً روز ما هم خواهد آمد، روز انسانهایی که هدفشان صعود به قله انسانیت است و هموار کردن چنین راهی برای همه همنوعانشان فارغ از تمام آن چه که تمایز می خوانند.

پس باید برای آن روز آماده بود.

صورت مساله ای که گفته شد بخش مادی زندگی است، بخش مادی جریان زندگی. با اطلاعاتی که از تاریخ بشر تا کنون به دست آمده، این بخش مادی به ریختی اوج و فرودمند، ریتم سینوسی دارد. هر اوجی با فرود بعدی همراه است و هر فرودی اوج بعدی را به دنبال خود می کشد. حتی اوج هایی که درخشش انسان و انسانیت بودند. هر بهار و تابستانی پاییز و زمستانی دارد، خشکی و سردی ای که ربطی به درخشش چشم نواز بهار و پاییز ندارد.

اما صورت مساله ما روی دیگری هم دارد، رویی غیر مادی، رویی انسانی.

اگر از انسان بودنمان تعریفی داریم آن را با تمام وجود بپذیریم و برای پذیرش آن صبور و بزرگ شویم. اگر نداریم باید تعریف خودمان از انسان بودن را پیدا کنیم، بسازیم و به اندازه اش قد بکشیم. خداباوران خود را جانشین خدا در زمین می دانند، یعنی وظیفه آنان خلق نیکی، پاسداشت خلقت، پاک بودن و پالایش کردن وجود و مراقبت از همه جهانی است که آگاهانه درک می کنند. آنان خدا را در درون خویش می یابند، دستانشان همیشه در جستجوی دست خداست تا به قدرت او، اجازه ندهند هیچ برتری جوی متوهم حقیری، آنها و دیگر وجوه خلقت را به ظلم منکوب کند. این زندگی آنهاست در هر لحظه و هر قدم. این هدف آنهاست و هیچ وسیله ای نمی تواند فراتر از هدف آنها باشد. آنها نسبت به هیچ بخش خلقت بی تفاوت نیستند و بی مسئولیت از هیچ جا نمی گذرند. آنها به نیکی ایمان دارند. ایمان دارند به پروردگار جهان که نیک ترین است و ایمان به این که تنها نیکی است که می ماند. ایمان به این که هر قدم نیک، هر چند به نظر کوچک بیاید ارزشی بی نهایت دارد.

این تعریفی مثالی است، اگر چنین تعریفی را قبول داریم باید باید در راهش قرار بگیریم و در جاده اش گام برداریم. در این جاده، هر آن چه و هر آن که قصد کوچک کردن ما از جایگاهی کمتر از جانشینی خدا در زمین را داشته باشد همراه و دوست ما نیست. پس...

اولین قدم پالایش است، پالایش از تمامی آن چه که نمی خواهیم.

این پالایش هیچ گاه نمی تواند کامل باشد، نباید وسواس گونه باشد، نباید هدفی باشد برای رسیدن بلکه باید راهی باشد که رهرو بطلبد. نگاه کنیم، به دقت نگاه کنیم که آن چه که میخواهیم چیست؟ آن گونه که میخواهیم باشیم کدام است؟ اگر فردا، همین فردا آزادی و امکانات آن به ما داده شود ما چه خواهیم کرد؟ این جاست که ممکنست با مغاکی بزرگ روبرو شویم، با یک «هیچ» عظیم. تازه بفهمیم درون را خالی کرده ایم تا یک چیزی، کسی، جایی از بیرون بیاید و آن را پر کند و به ما خوشبختی هدیه دهد. مثل کسی که دنبال هواست و تمام ریه هایش با دردی در هر لحظه از هوایی فریاد می زنند که نیست اما به دنبال آب می گردد و فکر می کند آبشش دارد. و یا بدتر از آن، ریه هایش را با خاک پر کرده است. مثل کسانی که از نفرت و کینه پراند، تا جایی که برای زندگی هیج جایگاهی ندارند. در این جا یک پرانتز باز کنیم.

هیچ چیزی، نه مادی و نه غیرمادی، وجودی بالذاته ندارد و وابسته به قدم قبلی و بعدی خود است. تنها وجود قائم به ذات خداست که برای وجودش نیازی به ماقبل و مابعد خود ندارد. جزئیات مطلب را بشکافیم.

یعنی شما برای غذاخوردن، غذا نمی خورید و برای نفس کشیدن، نفس نمی کشید. اینها برای زنده ماندن استفاده می شوند، زنده ماندن برای زندگی کردن است، زندگی کردن از منظر یک خداباور، بودن با خداست و تنها در همین جاست که در بی نهایت غوطه ور می شود و مکانی پس از آن وجود ندارد. شما نمی توانید تا بی نهایت به چیزی کینه بورزید یا به چیزی عشق داشته باشید. همه اینها باید برای هدفی به کار گرفته شوند، حتی عشق که در ذات خود به بی نهایت وصل می شود. عشق در راه رسیدن و وصل به هدف خود، نمی تواند شما را تسخیر کند مگر این که شما عاشق عشق باشید که همان خداست، خدایی که صفاتش از ذاتش جدا نیست. پس اگر کینه یا عشق به چیزی یا کسی – که هر دو به معنای دو سر انتهای یک طیف عاطفی اند – شما را تسخیر کنند طوری که شما قالب آنها را بگیرید نابود شده اید. جهان چیزی است در گذر، چیزی که به آن کینه – عشق می ورزیم در هر لحظه در حال تغییر است در حالی که فردی که عاشق – کینه ورز است این تغییرات را نمی فهمد. چرا این نکات در مورد عشق به خالق صادق نیست؟ چون عشق به خالق یک رفتن همیشگی است، یک خلق همیشگی است، یک چالش هر روزه است، ایستایی ندارد. عشق به خالق، خلق یک مفهوم بی نهایت است در هر موقعیت مکانی و زمانی جدید. البته به شرط آن که آن خالق، همان خالق یگانه باشد، که نیازی ندارد، که زاده نشده و نخواهد زایید و هیچ همانندی ندارد و تمام پیامبرانش هم بندگان اویند چون دیگر بندگان.

ادامه دارد.....


(1) افک یا Office for foreign assets control ، دفتر کنترل دارایی های خارجی است. این دفتر از زیرمجموعه های وزارت خزانه داری آمریکا محسوب می‌شود و وظیفه اعمال تحریم های تعریف شده توسط دولت آمریکا یا نهادهای بین المللی را از طریق جمع آوری اطلاعات تجاری و مالی و نظارت بر مبادلات اقتصادی بر عهده دارد.

انقلاب صنعتیتاریخ بشرروزنوشتچه باید کرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید