در قسمت قبل در مورد کلیات این مستند گفتیم. قسمت اول در مورد جنوبگان و قسمت دوم در مورد آسیاست. ابتدای آن از بخش یخ زده آسیا شروع می شود و به پدیده گرمایش زمین اشاره دارد. پدیده ای که حیات بسیاری از گونه ها را در خطر انقراض ابدی قرار داده است.
در مورد چرخه حیات و ارتباط حیوانات با یکدیگر تفاوتی مشاهده نمی شود. حیوانات می خورند و خورده می شوند، زاد و ولد می کنند، می آیند و می روند و همگی از یک شعور واحد تبعیت می کنند. اگر ماری یک پرنده خورده باشد، پرنده بعدی را نمی خورد تا خفه شود. حیوانات از زیادی خوردن دیابت نمی گیرند. حیوانات برای به وجود آمدن نسل قوی تر با هم می جنگند تا ژن قوی تر در جهان بماند و ژن ضعیف تر از میان برود. در میان تمام گیاهان سمی، حیوانات با همان شعور واحد، گیاهان سالم را می خورند و اگر بیمار بشوند سراغ درمان می روند. شاید برخی از ما، و شاید برخی از مستندسازان دوست داشته باشند که روابط بین حیوانات را به نوعی تعریف انسانی بکشانند اما آن چه که صادقانه در این مستند ها می بینیم این است که حیوانات با هم دشمنی ندارند حتی وقتی طعمه همدیگراند. آنها نمی میرند، آنها از یک بخش چرخه، به بخش دیگری می روند.
آیا ما مشغول نابود کردن طبیعت هستیم؟ صادقانه باید گفت خیر، ما بدون وقفه مشغول نابود کردن خودمان هستیم. این ما هستیم که داریم نابود می شویم و نه اورانگوتان ها. آن شعور واحد که همه را آفریده، فکر تمام این تغییرات را هم کرده است. واقعاً نمیتوان گفت آینده طبیعت چیست، ما حتی به عنوان دانشمند، تنها نظاره گر تغییرات طبیعت هستیم. شبه قاره هند همچنان به قسمت های شمالی تر می رود و کوه های هیمالیا همچنان مشغول ارتفاع گرفتن اند. چرا؟ ما نمیدانیم.
جنگل های استوایی در حال نابودی اند. چرا؟ چون بشر همنوع خودش را استثمار می کند، گرسنه نگه میدارد، امکانات بهداشتی و درمانی را از وی دریغ می کند تا منابع طبیعی اش را غارت کند و تبدیل به زباله کند و دور بیندازد. بشر مگر چقدر امکان استفاده دارد؟ بشر چقدر می تواند بخورد؟ چقدر می تواند مصرف کند؟ عملاً طبیعت را تبدیل به بنجل و زباله می کند و حتی عرضه آن را ندارد که چرخه ای تعریف کند.
بشر امروز، بر مبنای مشاهده، بر مبنای مطالعه و آزمون و خطا، علم دارد اما اعتقاد ندارد. پس بدون آن که به آینده فکر کند خود را خدا می پندارد. بدون آن که حتی تصور کند باید پاسخگو باشد بیرحمانه و بی فکرانه به طبیعت می تازد و پشت سر خودش، مثل اورک های داستان های تالکین، تعفن و تخریب به جا می گذارد.
شکار کوسه در بخش هایی از جنوب شرقی آسیا ممنوع شده و صیادان ماهی باقیمانده صید را به کوسه ها میدهند و مستند ساز از آنها تقدیر می کند. اگر بتوان برای لغت naive تعریف عملی پیدا کرد همین جاست. این مردم در چه حدی از فقر به سر می برند؟ اگر می توانستند با شکار کوسه فرزند بیمارشان را درمان کنند و قانون هم آنها را از زندگی ساقط نمی کرد چه می کردند؟ آیا باید منتظر باشیم مردم برای حفظ طبیعت فهم و شعور به خرج دهند و ایثار کنند؟ دامداران برزیل که جنگل های استوایی را برای گوشت آمریکای شمالی نابود می کنند چگونه زندگی می کنند؟ یا صیادان بندری جنوب آسیا؟ آیا صید فراوان ماهی تقصیر آنهاست؟ یا درک و شعور طبیعت را ندارند؟ آنها، تمام مردمان بومی، هزاران سال با طبیعت زندگی کردند. آنها به اندازه از طبیعت برداشت کردند، از طبیعت به اندازه فهم و شعورشان پاسداری کردند و به زندگی ادامه دادند. زندگی ای که الان امکان ادامه دادنش وجود ندارد. تا زمانی که فقر، و پس از آن نابرابری، و از آن پس اعتقاد و پایداری به اصول ثابت انسانی در جهان پا نگیرد هر دو بخش انسانها، از افراد غنی غارتگر جنایتکار تا افراد نیازمند ناچار، به تخریب بی بازگشت طبیعت ادامه خواهند داد.
آینده از آن که خواهد بود؟ آینده از آن کسانی خواهد بود که راه روشن را در میانه این آتش و خون دیده و نادیده دنبال کنند. طبیعت زنده خواهد ماند و ما به این ترتیب منقرض خواهیم شد. بشر اعتقاد که ندارد، پس باید منتظر بماند و ضربه های طبیعت را ببیند و پس از هر ضربه بفهمد که به کدام بخش طبیعت به کدامین راه بسته بوده که بند را قطع کرده و به این روزگار فجیع آمده است.
باید برگردیم، باید ایمان داشته باشیم به روزگار خوب. دستی که جلو می رود تا از طبیعت بهره بگیرد باید مکث کند، باید بنگرد که چقدر نیاز دارد و برای این نیاز باید به طبیعت چه بهایی بپردازد.
پایان بخش دوم
بخش سوم: هفت جهان، یک سیاره، آمریکای جنوبی
بخش اول: هفت جهان، یک سیاره، جنوبگان