نم نم باران پاییزی, تمام شاخه و برگ ها را خیس کرده و حسابی دل زمین از آب سیراب گشته. ماهیان در حوض کوچک وسط حیاط آب تنی می کردندو آن ها هم داشتند از این روز زیبا لذت می بردند. قطره های باران برسر گل ها دست نوازشی می کشید و آنها هم لبریز از محبت می شدند. از پشت شیشه دیدن قطره های باران و این طبیعت بکر و زیبا حسابی به دلم می نشست. فنجانی چای و قلم و کاغذ و کتابم بر روی میز تحریر همگی مرا صدا می زدند و منتظرم بودند. کتاب جزءلاینفک دنیایم بود. من در اتاقی که تمام لحظه های ناب زندگیم در آن در حال رخ دادن بود و زندگی در شکل های تازه ای خودش را به من نشان می داد بودم. یادم می آید روزهایی که در شهر ما باران می بارید , تمام راه ها, پراز گل و شل می شد. وبعضی از خانه ها سقف هایشان چکه می کرد و با تمام وجودطعم باران را می چشیدند. من همیشه به دنبال چشیدن طعم های زیادتری از زندگی بودم. پس راهی را انتخاب کردم که به جای یک زندگی چندین هزار زندگی را تجربه کنم. و آن خواندن و به تصویر کشیدن ذهنیاتم بود . باخواندن و نوشتن و استمرار هر روز آن یک عادت خوب به عادت هایمان اضافه کنیم و از خواندن و نوشتن لذت ببریم .پس شروع کن دوست من. مافقط باعمر محدود خود می توانیم یک زندگی را تجربه کنیم. اگر روزی ده دقیقه هر روز به صورت مکرر کتاب بخوانیم.بعداز مدت کوتاهی خواهیم دید, رفتارمان, کردارمان و عادت هایمان چقدر زیباتر شده. و آن وقت با (خودی) طرف هستیم, که تا به حال آن را زندگی نکرده بودیم.شگفت انگیز است که در می یابیم همان یک بار هم تا به اینجا درست زندگی نکرده ایم. پس شروع می کنیم به دنبال خود گشتن. و آن وقت خودی می شویم که می خواهیم و تبدیل می شویم به آنچه باید باشیم و تا به حال نبودیم .پس با کتاب خواندن غبار را پاک کنیم و شفاف و زیبا دنیا را نظاره گر باشیم.