احمد نهازی
احمد نهازی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

دفتر نقاشی فیلی اصل

برای ذهن خالی از ایده مان، یک نعلبکی کافی بود تا امتحان نقاشی را به سلامت بگذرانیم. من می گفتم مگر می شود آن را با خود به مدرسه برد؟ هم کلاسی هایمان ما را به سخره می گیرند. توکا می گفت خوب ایرادی ندارد، دفتر نقاشی فیلی ات را بیاور چند دایره با هین نعلبکی برایت بکشم. تو فقط دنیا را از نگاه خود در این روزنه نقاشی کن. سکوتم را که می شنید، ورق جدیدی باز می کرد و خودش دنیایش را برایم نقاشی می کرد. یک خط زیگ زاگ افقی که سمت های چپ و راست دایره را به هم وصل می کرد. می گفت اینها کوه هستند. نوک کوه ها را که سفید رنگ آمیزی کنی یعنی زمستان سخت و پر برفی داشتیم. ادامه داد، اگر دو دامنه ی به هم چسبیده این رشته کوه ها را با خطی خمیده به هم وصل کنی یعنی خورشید از پشت این کوه ها در حال طلوع است. به همین سادگی، فقط می ماند آسمان و زمین، نیم دایره شمالی می شود آسمان که محل بازی ابر های بازیگوش است و در افق، آنجا که خورشید در حال طلوع است، چند هفت کشیده یعنی تعدادی پرنده در حال پرواز هستند. نیم دایره جنوبی اش هم رودخانه می کشی و درخت و سبزه و گل و چمن... اما قول می گرفت اگر روزی حرفی برای گفتن داشتم، دنیایم را در این دایره نقاشی کنم.

وقتی مشغول کشیدن دنیایش در دنیای من بود، متوجه بغض بزرگی در گلو و چند قطره اشک در چشمهایش شدم. می گفت این پرنده های در حال پرواز همان کلاغ ها هستند. کلاغ هایی که از آبان بعد از تو دیگر به پرواز درنیامدند. و این دشت بزرگ پر ز درخت و سبزه و گل و چمن، محل بازی دوران بچگی مان هست. جایی که می دویدیم بی آنکه سنگی زیر پا باشد یا چوبی لای چرخ زندگانی و باد آنچنان صورتمان را نوازش می کرد که مست می شدیم با رایحه خوش کاکوتی و آویشن و هزار قلم داروی گیاهی خوشبو که لابلای گل های زرد و قرمز و بنفش زندگی می کردند. همین دنیای رنگی و خوش رایحه کافی بود تا امتحان نقاشی را با موفقیت به انجام برسانم.

اما حالا بعد از گذشت سال ها از آن امتحان، دایره ی دفتر نقاشی فیلی ام که قرار بود دنیایم را در آن نقاشی کنم، خالیست. مثل دلم خالی از نور، مثل قلمم خالی از جوهر، مثل آسمانم خالی از پرنده...

نقاشیدفتر نقاشی فیلیحال خوبتو با من تقسیم کناحمدنهازی
احمدم، کسی که حرف ها دارد برای گفتن اما...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید