آدمهایی آمدهاند که بروند
همان بعضیهایی که آدمِ تو نیستند.
وقتی به هزار ضربوزور و به منت وصلههای جور و ناجور
گوشهای از آنها را به زندگیات میچسبانی
و گوشهای از افکارشان را به ذهنت سنجاق میکنی
با کوچکترین بادی، ناملایماتی، تغییری،
میکَنند، میروند، جدا میشوند
و از آنها زخمی برجانت میماند
که با هیچ محلولی پاک نمیشود
و بهزحمتِ هیچ وصلهای برای ماندن در فکرت نیاز ندارند.
اما زخمهایت را که بهتر تماشا میکنی
دستی رویشان میکشی
و حجم آگاهیِ درونشان را بیرون میکشی
میبینی اینها داراییهای ارزشمند تو هستند
این ارزشمندترین داراییها را
بهپای کسانی میریزی که
آمدهاند تا بمانند.