مگر بهاریه خوانی شود ترانهی ما
که یک بنفشه بِروید به روی شانهی ما
...
نشد شکفته بمانیم و بار و بَر بدهیم
تگرگِ حادثه افتاده بر جوانهی ما
...
چرا به گریهی گلخانه اعتنا نکنیم
شکستهِ قامت گل زیرِ تازیانهی ما
...
نمانده بال و پری تا کبوتری بپرد
پرنده مویهکنان رفته از میانهی ما
...
شکافِ پنجرهها را گرفته پردهی دود
هوای تازه نیامد به آشیانهی ما
...
نه حسّ و حالِ تماشا، نه میلِ دیدن دوست
بهار جلوه ندارد در آستانهی ما
...
درونِ سینهی مجنون، شکسته سکهی سیب
نگفتنی شده احوالِ عاشقانهی ما
...
نشسته گرد و غبارِ زمانه روی زمین
خدا کند که بپاشد زِ هم زمانهی ما
...
خدا کند که زمین را به آسمان ببرند
و آسمان بشود تا همیشه خانهی ما
ناهید یوسفی