ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

بهاریه خوانی

مگر بهاریه خوانی شود ترانه­‌ی ما

که یک بنفشه بِروید به روی شانه­‌ی ما

...

نشد شکفته بمانیم و بار و بَر بدهیم

تگرگِ حادثه افتاده بر جوانه‌­ی­ ما

...

چرا به گریه­‌ی گلخانه اعتنا نکنیم

شکستهِ قامت گل زیرِ تازیانه­‌ی ما

...

نمانده بال و پری تا کبوتری بپرد

پرنده مویه‌کنان رفته از میانه‌­ی ما

...

شکافِ پنجره‌­ها را گرفته پرده­‌ی دود

هوای تازه نیامد به آشیانه‌­ی ما

...

نه حسّ و حالِ تماشا، نه میلِ دیدن دوست

بهار جلوه ندارد در آستانه‌­ی ما

...

درونِ سینه­‌ی مجنون، شکسته سکه‌­ی سیب

نگفتنی شده احوالِ عاشقانه‌­ی ما

...

نشسته گرد و غبارِ زمانه­ روی زمین

خدا کند که بپاشد زِ هم زمانه‌­ی ما

...

خدا کند که زمین را به آسمان ببرند

و آسمان بشود تا همیشه خانه‌­ی ما


ناهید یوسفی

ناهید یوسفیبهاریک صندلی بیهودگیسردرد پایتختنبض تو او را می زند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید