ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

حریم

دوباره واردِ یک ماجرا، که میلم نیست

ورودِ آدمِ ناآشنا، که میلم نیست

برای خلوتِ هم احترام بگذاریم

به هر کجا که بَنا نیست گام بگذاریم!

دلِ گرفته‌­­ی­‌مان را به روستا ببریم

به سوی سادگی و پاکیِ هوا ببریم

به صرفِ چای کمی روی تخت بنشینیم

به پای صحبتِ سبزِ درخت بنشینیم

و دستِ گرمِ نوازش به شاخه­‌ها بکشیم

درخت را به هواداری هوا بکشیم


برای خاطره‌­سازی برای خلسه‌­ی ناب

برای پرسه‌­زدن­‌ها کنارِ ساحل و آب

پرنده‌­وار به هر گوشه بال و پر بزنیم

سری به ساحلِ افسونگرِ خزر بزنیم

به روی ماسه بغلتیم، عاشقانه و شاد

صفا کنیم و برقصیم و هرچه بادا باد

غروب و عشوه‌­ی خورشید و پیچ و تابِ خزر

سیاه مستی شب، حالتِ خرابِ خزر

روایتی­‌ست، غزل‌ناک و عاشقانه‌پسند

حکایتی به حلاوت شبیه شکّر و قند

فلق، حکایتِ دل­‌چسبِ دیگرِ دریاست

شبانه‌­روزِ خزر، لحظه لحظه‌­اش زیباست


در این دقیقه که شاداب و تازه‌­تر شده­‌ایم

و در تدارکِ پایانِ این سفر شده‌­ایم

به شهرمان که رسیدیم، منفعل نشویم

به هر تلنگرِ بیهوده‌ای کِسِل نشویم

دوباره واردِ یک ماجرا شدن، ابداً !!

اسیرِ آدمِ ناآشنا شدن، ابداً !!

به دوستانِ دروغین که سدّ‌ِ‌ راه شدند

خبر دهیم که درگیرِ اشتباه شدند

دوباره جبهه نگیرند و خودزنی نکنند

به نامِ دوست نیایند و دشمنی نکنند

حریمِ ما که به حکمِ حیاطِ خلوتِ ماست

نمازخانه‌­ی سبزِ فرشتگانِ خداست

به این کرانه نیایید و بی­‌صدا بروید

رفیقِ کهنه بیاید ولی شما بروید

به هر کجا که بنا نیست گام بگذارید

برای خلوتِ ما احترام بگذارید


ناهید یوسفی

ناهید یوسفیحریمما که رخ یار ندیدیم کهیک صندلی بیهودگیگل‌ها به هوش نمی‌آیند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید