دوباره واردِ یک ماجرا، که میلم نیست
ورودِ آدمِ ناآشنا، که میلم نیست
برای خلوتِ هم احترام بگذاریم
به هر کجا که بَنا نیست گام بگذاریم!
دلِ گرفتهیمان را به روستا ببریم
به سوی سادگی و پاکیِ هوا ببریم
به صرفِ چای کمی روی تخت بنشینیم
به پای صحبتِ سبزِ درخت بنشینیم
و دستِ گرمِ نوازش به شاخهها بکشیم
درخت را به هواداری هوا بکشیم
برای خاطرهسازی برای خلسهی ناب
برای پرسهزدنها کنارِ ساحل و آب
پرندهوار به هر گوشه بال و پر بزنیم
سری به ساحلِ افسونگرِ خزر بزنیم
به روی ماسه بغلتیم، عاشقانه و شاد
صفا کنیم و برقصیم و هرچه بادا باد
غروب و عشوهی خورشید و پیچ و تابِ خزر
سیاه مستی شب، حالتِ خرابِ خزر
روایتیست، غزلناک و عاشقانهپسند
حکایتی به حلاوت شبیه شکّر و قند
فلق، حکایتِ دلچسبِ دیگرِ دریاست
شبانهروزِ خزر، لحظه لحظهاش زیباست
در این دقیقه که شاداب و تازهتر شدهایم
و در تدارکِ پایانِ این سفر شدهایم
به شهرمان که رسیدیم، منفعل نشویم
به هر تلنگرِ بیهودهای کِسِل نشویم
دوباره واردِ یک ماجرا شدن، ابداً !!
اسیرِ آدمِ ناآشنا شدن، ابداً !!
به دوستانِ دروغین که سدِّ راه شدند
خبر دهیم که درگیرِ اشتباه شدند
دوباره جبهه نگیرند و خودزنی نکنند
به نامِ دوست نیایند و دشمنی نکنند
حریمِ ما که به حکمِ حیاطِ خلوتِ ماست
نمازخانهی سبزِ فرشتگانِ خداست
به این کرانه نیایید و بیصدا بروید
رفیقِ کهنه بیاید ولی شما بروید
به هر کجا که بنا نیست گام بگذارید
برای خلوتِ ما احترام بگذارید
ناهید یوسفی