ناهید یوسفی
ناهید یوسفی
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

مجنونِ مجازی


کارِ تو، هم آبادی و هم خانه‌خرابی

سرمنشاءِ طغیان و جدل­‌های حسابی

از دستِ تو ناشادَم و ناشادَم و ناشاد

ویرانه نکن حالِ مرا، خانه‌­ات آباد

این حال، چه حالی است که درمان نپذیرد؟

این دلهره، ای­‌کاش که از ریشه بمیرد


با آن­که پریزاد و فریبنده نبودم

بی­‌آن­که بخواهم، درِ قلبِ تو گشودم

وقتی که لبم بر گُلِ لب­‌هات محک زد

اسکندرِ مقدونیِ چشمم به تو تَک زد

آرامشِ من رفت و تو آرام گرفتی

آواره شدم تا تو سرانجام گرفتی

آن واردِ بازی شدنت را چه بگویم؟

مجنونِ مجازی شدنت را چه بگویم؟

بر بالِ توهّم به کجاها که نرفتی

با من همه­‌جا رفتی و تنها که نرفتی

هم‌­بازیِ بزمِ تو شدم تا که بخوابی

نقشم شده بازیگرِ لیلای غیابی


آزادی من با تو، درونِ قفس افتاد

شوقِ به ­هوا پر زدنم از نفس افتاد

ای کاش که دنیای خودت را بشناسی

در آینه از رنگِ حقیقت نهراسی

کتمان نکن، آمارِ بدی­‌های تو کم نیست

راحت ­‌شدن از برزخِ دنیای تو غم نیست

یک­‌چند خطاپوشِ خطاهای خودت باش

فردا نِگری کن، پیِ فردای خودت باش

خوش نیست بیازاری و آسوده بخندی

بر سختیِ پیش‌­آمده، بیهوده بخندی

می­‌ترسم از آن لحظه که هم­‌پایِ تو باشم

می‌­میرم اگر ثانیه‌­ای جای تو باشم


رفتم من و از جذبه­‌ی دیدار، گذشتم

از دستِ تو غارتگرِ تاتار گذشتم

رفتم که خودم را ببرم از همه­‌ی تو

تا برّه نباشم به میانِ رمه­‌ی تو

دل­‌خسته‌­ام از شهرِ دروغینِ مَجازات

هیهات از این مردمِ عصیان­‌زده، هیهات

دورانِ مَجاز است و خیال است و فریب است

این دوره، روایتگرِ ته­‌مانده­‌ی سیب است

ناهید یوسفی

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید