از وقتی یادم میاد عاشق نوشتن و خوندن بودم. دور و برم آدمای اهل کتاب زیادی وجود نداشتن؛ اما همیشه چشم دنبال کتابایی بود که تو خونه دوست و آشنا می دیدم.
پدرم یه حرفی به من زد که یه عمره اسیرشم. بهم گفت هر چی می بینی بخون. هر چقدرم که بخونی بازم کمه. می گفت از نوشته های روی در و دیوار گرفته تا مجله و کتاب و هر چی که دم دستت بود و بخون.
خیلی چیزی از پدرم یادم نیست. اما این و هیچوقت یادم نرفت. راستش تا همین چند وقت پیش هم نمی دوستم اونی که این حرف و بهم زده پدرم بوده. چون تصویرش و درست یادم نیست. اما وقتی این حرفارو برای برادرم تعریف کردم گفت بابا این حرف و زده... جالب بود یه عمره تو تاکسی، ماشین و هر جا که یه خط نوشته باشه، عین این آدمای شرطی تا تهش و نخونم ول کن نیستم.
فرقی هم نمی کنه که ماشین با چه سرعتی داره می ره من باید جمله صافکاری اکبری یا غذاخوری مامان پز و تا تهش بخونم. یه جور اعتیاده، اما باعث شده هیچوقت راهمو گم نکنم، مگه اینکه خدا بخواد.
نوشتن و با شعر و شاعری شروع کردم، هیچوقتم از نوشته هام راضی نبودم؛ واسه همین هر چند سال یکبار همشونو می سوزوندم.
تو مدرسه نمایشنامه می نوشتم و تئاتر خودم و کارگردانی می کردم. یادمه یکی از داستانام کلی هم جنایی بود و بازیگر نقش اول که دوست صمیمیم بود تو کافه ای که مثلا پاتوقمون بود، کشته شد و من نقش راوی همه چیز دان را بازی می کردم. :)
نمی تونم بگم ادبیات، موسیقی ، هنر، کلام و احساس آدمای متفاوت و خوب می فهمم. قضیه یه چیز دیگس...
یه روح مشترکی تو هستی در جریانه که ارتباط عمیقی رو بین همه مفاهیمی که می شناسیم و نمی شناسیم برقرار می کنه. اسمش فهم هستیه یا شعور هستی یا .... هر اسمی می خوای روش بزار
اما من دنبال سر طنابم که ببندمش به پام و راهی شم.
این عشق نهفته با چاشنی کنجکاوی معروفم، منو کشوند به رشته ترجمه. به قول یکی از دوستام من یه ادبیاتیم که زبانش خوبه یا برعکس.
ترجمه یه رشته دیگه از همین طناب بود. البته هیچی تو این دنیا نیست که از این طناب جدا باشه. یه طناب که من اسمش و میزارم قانون هستی.
بار امانت تو ترجمه خیلی سنگینه. مسئله فقط این نیست که باید عین یه برادر نقش نویسنده رو تو فرهنگ خودت بازی کنی و همون حسی و منتقل کنی که نویسنده تو سرش داشته؛ بار امانت اونجایی سنگینه که نویسنده با ابزارهای کلامی خودش تصویری رو خلق می کنه که تو به عنوان یه انسان باهاش بیگانه نیستی، اما پیدا کردن کلماتی که همون تصویر و تو زبان مادریت به مخاطب انتقال بده کاری عجیب، جذاب، باشکوه و گاهی عذاب آوره.
ترجمه منو به عالم خبر هم برد. یه دوره برای تابناک اخبار اقتصادی، نفت و طلا و اینجور چیزارو ترجمه می کردم. کمکم مسیر منو برد به سمت محتوانویسی. منِ شیفته قلم و کلام، دیگه کل زندگیم می تونم بنویسم.
راجع به همه چیز هم می نویسم. یه دنیای رنگاوارنگ، از همه چیز توش یه خبری هست. یه روز سیاست، یه روز اقتصاد، یه روز باید راه درمان یه بیماری و شرح بدی ،یه روز از مسیر خوشبختی می گی، یه روز خدمات شرکت ها رو توضیح می دی و یه روزم مثل همین دو روز پیش می شینی خاندان های موجود در داستان هری پاترو شرح می دی و این قصه سر دراز داره ...
این روزا زندگی برای من شده چطوری بازاریابی محتوایی کردن، چطوری نیاز سنجی کردن، محتوای سئو شده تولید کردن و ترجمه و زیرنویس. دنبال یادگرفتن خیلی چیزام. به حد کافی هم وقت دارم. سرنخ که همون قانون هستی رو گم نمی کنم و می رم جلو.
از این به بعد می خوام راجع دنیای محتوانویسی و ترجمه و کارم بیشتر بنویسم. دوست داشتی هر از گاهی سر بزن.