پارت ۵(اخر)??
(دو سال بعد)
تام:
مامان و بابام از زندان آزاد شدن.مامان و بابای مریدا هم خودکشی کردن.عالیس هم فرار کرد.اولش که مامان و بابامو دیدم ترسیدم ولی اونا بغلم کردن.مامان بابام ماجرا رو کامل تعریف کردن.گفتن که یه نفر ازشون خواسته اینکار رو کنن
تونستم باور کنم ولی بهشون زمان دادم عالیس هم برگشت دوباره خانواده شده بودیم.یه خانواده خوب
ولی بازم دلم تنگ مریدا بودم.
زندگی خوبی داشتم تا اینکه مامان و بابام مریض شدن و مردن.
عالیس هم از پس خرج و مخارج بر نمیومد منم جایی کار پیدا نمیکردم.
مجبور شدیم وسایل خونه رو بفروشیم.دیگه چیزی برامون نمونده بود.
شب بود ساعت ۱۰ شب بود داشتم از خستگی میمردم رفتم رو زمین دراز کشیدم و...
نویسنده:
خوابش برد خواب مریدا رو دید که دوباره به زندگی برگشته و زندگی عالی ای داشت.
عالیس رفت بالا ی سر تام و چا?قو رو فرو کرد.
اره درسته اون کسی که از مامان و بابای تام ک مامان و بابای مریدا خواسته بود اینکا رو بکنن عالیس بود چرا اونا انجام دادن خب پدر و مادر واقعی هر دو اونا عالیس کشته بودنشون و ازشون ربات ساخته بود خب هنوز معلوم نیس چه هدفی داشته ولی هر کاری هدف داره.
یه گذشته ی شوم که انتظارتو میکشه وقتی همچی عالی هست و قطار رو ریله یه دفعه یه باد میاد می ایسته جلو قطار و کل زندگیت بهم میخوره.
احساس آدما به گذشته ی اوناس
شاید یه روزی گذشته ی عالیس رو هم بفهمیم.
ممنون که تا اینجا همراهم بودین نمیدونم این رمان قشنگ بود یا نه ولی لطفا اگر قشنگ بود لایک کنید منم دفعه ی اولم بود خیلی تجربه نداشتم اگر خوب نشده ببخشید.
راستی ژانر رمان بعدی رو بهم بگید.