:) ✈︎·۲ سال پیشI promise to be a good boy, mom??پیتر:یه دفعه صدای یه جیغ اومد ترسیدم رفتم تو خونه ی ربکا که یه دفعه دیدم همهجا به هم ریخته هست و ضرفا شکسته.با خودمون فکر کردیم که دزد اوم…
:) ✈︎·۲ سال پیشI promise to be a good boy, mom??پارت یک??ربکا:امروز این آگهی رو گذاشتم برای پرستار شدن خیلی هیجان دارمممممم.همین الان یه نفر زنگ زد یه پیر زن به اسم جکسون گفتن که میخوان…
:) ✈︎·۲ سال پیشزندگی به همرام مرگ??پارت ۵(اخر)??(دو سال بعد)تام:مامان و بابام از زندان آزاد شدن.مامان و بابای مریدا هم خودکشی کردن.عالیس هم فرار کرد.اولش که مامان و بابامو…
:) ✈︎·۲ سال پیشزندگي به همراه مرگ??که یه دفعه دکترم اومد دکتری که بهم گفته بود پتاسیومم پایینه اومد و صحنه رو دید و زنگ زد پلیسپلیس سریع اومد و مامان و بابا ی منو و تام رو ان…
:) ✈︎·۲ سال پیشزندگی همراه مرگ??وقتي از خواب پاشدم داخل هواپیما بودم با دست بند به صندلی هواپیما وصل شده بودم.کنارم پلیسا نشسته بودن ازشون پرسیدم دارن منو میبرن کجا بهم گف…
:) ✈︎·۲ سال پیشزندگی به همراه مرگ??پارت ۲??خب همونطور که گفتم کمتر از بقیه عمر میکنم خب تقریبا خیلی از مرگ میترسیدم اون روز تولد ۱۸ سالگیم بود سعی کردم بهش فکر نکنم تا اینک…
:) ✈︎·۲ سال پیشزندگی به همراه مرگ??پارت 1??مریدا:امروز تولد ۱۸ سالگیم بود.یه جورایی هم بد ترین روز زندگیم بزارید داستان رو کامل تعریف کنم.(فلش بک به گذشته ی مریدا)[همچی از…
:) ✈︎·۲ سال پیشتو هیچ وقت اینها رو نمیدونستی...تو هیچ وقت اینها رو نمیدونستی...تخت تو هیچ وقت تنهات نمیزاره ؛)عروسک های تو هیچ وقت قضاوتت نمیکنن ؛)آینه تو هیچ وقت مسخرت نمیکنه ؛)