:)           ✈︎
:) ✈︎
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

زندگی به همراه مرگ??

پارت ۲??

خب همونطور که گفتم کمتر از بقیه عمر میکنم خب تقریبا خیلی از مرگ میترسیدم اون روز تولد ۱۸ سالگیم بود

سعی کردم بهش فکر نکنم تا اینکه یه شایعه تو مدرسه درست شد که من یه بچه خلافکارم و از شهرم فرار کردم.خب همه ی دوستام ازم جدا شدن و من دیگه تنها شدم اون موقه فهمیدم که همه منو بخاطر پولی که از خانم هیل و آقای هیل میگرفتم میخواستن

همون اون روز عصر که داشتم میرفتم خونه ی خانم و آقای هیل دیدم که خانم هیل سکته کرده و مرده و البته آقای هیل هم افسردگی گرفت و منو بیرون کرد .همون موقه که منو از خونه بیرون کرد یه بارون خیلی خیلی خیلی شدید گرفت و پلیس هم همون موقه پیداش شد که منو بندازه شهر خودم پیش خانوادم. فک کنم اقای هیل زنگ زده بود چون فکر میکرد من خانم هیل رو کشتم تقریبا شایعه ها رو باور کرده بود.

خانواده بیشعور منم عدا در میوردن که مثلا خیلی نگران منن.

همین که پلیسا اومدن منو بگیرن یه صدایی از خونه اومد صدای آقای هیل بود نگران شدم و دویدم داخل خونه. دیدم خودشو با تفنگ من کشته همون تفنگ اسباب بازی آخه چجوری ممکنه اون اسباب بازی داداشم بود بهترین داداش دنیا که ۱۰ سالگی مرد بخاطر یه تصادف مسخره که بابام وسط رانندگی خواش برده بود.

سریع تفنگ رو برداشتم و گرفتم جلوش پلیسا حتی وقت نداشتم گریه کنم.

پلیسا رفتن عقب و من سریع فرار کردم بارون خیلی تند میومد منم تا جایی که میتونسم فرار کردم و رسیدم به ی پل که زیرش آب بود و عمق خیلی زیادی داشت پلیسا هم محاصرم کرده بودن خب راهی نداشتم جز اینکه خودمو پرت کنم پایین خب همین کارو کردم افتادم داخل آب یادم نمیاد اون موقه چه اتفاقی افتاد ولی موقه ای که از خواب پاشدم...



اینم از پارت دوم ممنون میشم لایک و کامنت برام بزارید?

ممنون که تا اینجا همراهم بودید منتظر پارت سوم باشید❤️

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید