:)           ✈︎
:) ✈︎
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

I promise to be a good boy, mom??

پارت یک??

ربکا:

امروز این آگهی رو گذاشتم برای پرستار شدن خیلی هیجان دارمممممم.

همین الان یه نفر زنگ زد یه پیر زن به اسم جکسون گفتن که میخوان از بچشون مراقبت کنم چون چند روز نیستن میخوان برن مسافرت واای خیلی هیجان دارم حالا کلی با بچه بازی میکنم????

فردا صبح:

صبح رفتم خونه ی خانم و اقا ی جکسون اونا بهم در مورد گل ها و کار های خونه گفتن ولی یه اتفاق عجیب افتاد اونا گفتن باید از یه عروسک مراقبت کنم خب البته خورد تو ذوقم راستی اینم گفتن و هرکاری که گفت انجام بدم و باهاش خوب باشم من با خودم فکر کردم یه شوخیه و خیلی جدی نگرفتم.



خب اونها از خونه رفتن و من هم هر روز تو خونه بودم و کار های خونه رو انجام می‌دادم.

یه روز با دوستام رفتم بیرون و کلی خوش گذروندم و دیر وقت برگشتم خونه تقریبا ساعت ۲ و نیم وقتی رفتم خونه فهمیدم که کلید خونه رو داخل ماشین جا گذاشتم برای همین برگشتم و کلید رو برداشتم یه دفعه احساس کردم یه چیزی از پشتم رد شد برگشتم و نگاه کردم دیدم کسی نیس کلید رو برداشتم و اومدم برم یه دفعه یه مرد جلوم اومد یعنی سکته رو زدم بعد با هم آشنا شدیم اون گفت که همسایه هست و باهم دوست شدیم.

اسمشم پیتر بود.

(پیتر:۲۳ سال)

(ربکا:۲۱ سال)

کلید رو انداختم داخل قفل و در رو باز کردم که یه دفعه...




ممنون که تا اینجا همراهم بودید.

اینم رمان جدید چون همه تو واتساپ گفتید ترسناک رمان رو ترسناک کردم امید وارم خوشتون بیاد.??

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید