•نارنگی•
•نارنگی•
خواندن ۴ دقیقه·۴ سال پیش

سه شنبه^^

هشتگ وقتی خلاقیت ازم میباره:`]
هشتگ وقتی خلاقیت ازم میباره:`]


اول از همه باید موضوع و عرض کنم که میشه اگه(روزای هفته) باشم!
خب موضوع خیلی خوبیه یک عدد سه شنبه هستم که از نظر محاسباتی، برعکس عدد سه که تو بدنه ی اسم سه شنبه هست چهارمین روز هفته هستم! و متشکل شده از شش حروف الفبا که «ه»دوبار توش تکرار شده و کلمه ی آخرشم هست و اولیشم با سین شروع میشه!و همچنین از دو کلمه!که یکیش عدده و اونیکی اسم....و جز روزای فرده!
حالا چرا سه شنبه!
از روزگاران خیلی قدیم که میشه گفت هجده سال و خورده ای پیش یک عدد دختر خیلی خوب و نازنین که هرچی بگم کم گفتم روز سه شنبه پا به جهان کنونی گذاشت! این مهم ترین و اولین دلیل دوست داشتنی برای انتخابم!
و بعد از اونم هیچ توجه ای به روز و شب نداشتم و هرروز، روز خدا بستر اذیت و شادمانی فراهم بود تا اینکه مخمصه ی مدارس باعث آشنایی ما با شنبه ها و جمعه ها شد....
از کلاس اول متاسفانه هیچ خاطره ای ندارم جز اینکه تو روز سه شنبه یه دونه از دانش آموزان نکبتیه کلاسمون غش کرد و همزمان شد با ذوق درونی من و شادمانی بیشتر که متاسفانه  معلممون سرکوبش کرد و گفت براش دعا کنید که بازم من نکردم ولی خب بسیار بسیار خندیدم (از این خنده های شیطانی)ولی از بخت بد روزگار هفته ی بعدش خوب شد...(وی از بچگی ذات کثیفی داشته)!
و سال بعدی که میشه سال نکبت بار کلاس دوم(خداروشکر که دیگه برنمیگرده) روز سه شنبه ها به دلیل نداشتن املا بهترین روز زندگیه من بود(ولی در عوض روزای دوشنبه روز مرگم)!
نه اینکه املام ضعیف باشه ها نه قضیه از این برقراه که  خانواده شرط گذاشته بودن که  اگر سه ماه هیچ غلطی نداشته باشی برات کادو میخریم! و متاسفانه معلم زحمتکش که فقط در سبب اذیت من بود آخر کلمه ی علی که کلمه« ی» شو مثل این خطاطا کشیده بودم به سمت درون و غلط گرفت(یکی نبوده بگه خانوم محترم مگه چندتا ی داریم که بخوام غلط بنویسم؟) ولی خب بلاخره جایزه رو با زور و ضرب گرفتم!
و دلیل بعدی این سال برمیگرده به اینکه تو روزسه شنبه دو بسته خودکار اکلیلی از جانب خانواده گیرم اومد(حکم گوشی آیفون الان و داشت)!
و حالا کلاس سوم کلاس سومم که خداروشکر همش خوب بود ولی روزسه شنبه ها ما رو میبردن مسجد کنار مدرسمون! و اون هیجان بین راهی واقعا خیلی شیرین بود(پیاده میرفتیم)!
بعد از اونم هیچ خاطره ای ندارم تا کلاس ششم
و اونم برمیگرده به اینکه تو این روز مبارک به من اعلام شد که تیزهوشان قبول شدم(الان که فکرش میکنم واقعا این روز بدبختیم بوده ولی خب همه ی آرزوم تو اون دوران همین بود)!
بعد از اونم خاطره ندارم جز اینکه روزای سه شنبه کلاس شیمی نداشتیم و در عوض کلاسای ادبیات و ورزش تو این روز بودن،  این همه ی دلخوشی من تو این شش سال این مدرسه بود!
البته اتفاقات جانبیه دیگم تو این روز مبارک بود مثلا اینه آفتاب انگار کم تر بود(وی از آفتاب بدش میاد ولی خب همیشه هم روی وِیه در حدی که تو کلاس دعوا میکردم این طرف بشینم و وقتی میشنستم اون طرف آفتاب میومد سمت من-_-) هوا خنک تره ! تو بهار کولر آبیه بیشتر بو خوب میده، گل یاسا بیشتر بو میدن! برنامه ی مورد علاقم تو این روز پخش میشد! آسمون پر ستاره تره!فیلمایی که میدیدم قشنگتر بود
یا وقتی میخواستم برم مدرسه مقعنم و گم نکرده بودم که صبح نیم ساعت دنبالش بگردم و بعد مجبور شم دوباره اتوش کنم و از اون طرفم سرویسم بوق بوق کنه (خدا نصیب گرگ بیابونم نکنه این حالتُ)!سه شنبه های مهدوی که جشن میگیرن اینجا و گل نرگس هدیه میدن یا پیکسل! و هزاران اتفاقات باحال دیگه که مختص روز سه شنبه هستن و بودن و من با تموم وجودم دوست دارم اگر خواستم روزی از هفته باشم مثل سه شنبه مهربون و آروم و خیلی خیلی خوب باشم^^

پ. ن: طبق چیزای فالی و اینا روز شانس متولدین فروردین و بهترین ماه سال که آبانهِ روز سه شنبست(الان یه عده حسود پلاستیکی مخالف اینن که آبان بهترین ماه ساله):))))

پ. ن: حال دلتون مثل روزای سه شنبه که بوی خوب کولر آبی میده^^

پ.ن:سه شنبه ها خودتون بیشتر دوست داشته باشید^^

پ. ن:
خدایا!
دریافته ام کسی که میگوید:
برایم دعا کن از روی
عادت نمیگوید کم آورده‌است
خدایا!
دستش رابگیر، چراکه او هنوزهم
به معجزه کرامتت ایمان دارد
رمضان مبارک{ تو این ماه قمری قدر خودتون و بیشتر بدونید!و ما رو هم از دعای خیرتون بی نصیب نزارید!} ?

پ. ن آخری:
چه دوست داشتنی اند آدم هایی که خالی اند از عقده ها و صفت های منفی،از حسرت و حسادت و خودخواهی...!
آدم هایی که حرف های پشت سرشان را میشنوند،اما در نهایتِ آرامش و وقار،سرشان را بالا میگیرند، لبخند میزنند و راهِ خودشان را می روند.
چون پذیرفته اند که ادم های متفاوت اند و قرار نیست همه،بایک نفر، موافق باشند،یا قرار نیست برای هر عقیده و نظری متوقف شد و به درستیِ همه چیز،شک کرد! ﴿از اینا باشیم﴾

مسابقه دست اندازحال خوبتو با من تقسیم کن
روزی به پیر میکده گفتم که عمر چیست؟ _چشمی بر روی هم زد و گفت :هان !گذشت...❄
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید