یه دوستی یک بار تعریف میکرد که چطور توی روزهای اول ازدواجش از زیر کارهای خونه شونه خالی کرده بود
میگفت: اولین باری که مهمون اومد خونهامون خیلی مشتاقانه گفتم من ظرفها رو میشورم
شروع کردم به شستن ظرفها و با توجه به اینکه خیلی وارد نبودم، ظرفها که خیلی خوب تمیز نشدن هیچ، دوتا از ظروف جهیزیه همسرم رو هم شکستم!
این شد که دیگه اجازه نداد من ظرف بشورم
گفتم: یعنی از قصد این کارو کردی؟
گفت: اولش نه ولی بعدش فهمیدم کارهایی که دوست دارم رو درست انجام بدم و کارهایی که حوصله ندارم رو بد و این به مرور باعث شد کارهای سادهتر و بی زحمت رو انجام بدم
آخرشم قراره همسرم بگه فلانی بیدست و پاست و کار خونه بلد نیست!
البته که در خانه این کار دوستمون خیلی کار جالبی نیست
ولی همین اتفاق توی سازمانها هم میافته
مدیران تازه کار معمولا قربانی همین اتفاق توسط کارمندان باهوش میشن
بزرگترین اشتباه اینه که مدیر فکر میکنه خودش آدم کاربلدی هست و کارمندان بیعرضه و بی دستوپایی داره
ولی در واقع خودش قربانیه!
کارمندان باهوش، مدیران را طوری تربیت میکنند که کارهای آنها را انجام دهند و آنقدر در سوپ داغ مشغله گرفتار شوند که به راه خروج فکر نکنند
اما راه فرار از این بحران چیه؟ تفویض اختیار
نظر شما چیه ؟