سلام.
میدونم که شما هم این روزها حالهای عجیب و غریبی را به خودتون میبینید. یک روز خوشحال و یک روز بد حال اید. یک روز امیدوار به آینده هستید و یک روز افسرده میشید و البته بعضی وقتها هم هست که بیش از یک روز افسرده میشید. اصلاً شده که افسرده میشید و از افسردگی در نمیایید.
احتمال زیاد توی قرنطینه هم هستید یا بعضی روزها، قرنطینه کله گنجشکی میگیرد و صبح تا ظهر می رید سر کار و بعدش خودتون را قرنطینه میکنید. البته اگر به خاطر این کرونای لعنتی، کارتون را از دست نداده باشید. یا دانشجو باشید و نشسته باشید توی خونه پای لپتاپ و کنارتون هم یک ژل بهداشتی گذاشته باشید. من نمیدونم دارید چی کار می کنید، ولی می دونم که شما هم مثل من، پشت سر هم از خودتون و بقیه سوال می کنید که چاره چیه؟ باید چی کار کنیم؟
البته یادتون باشه که سوالهایی مثل این که «کرونا کی میره؟»، «کرونا تا کی ادامه داره؟» و... همگی سوالهای غلطی هستند. الآن فقط یک سوال درسته و اون هم این که، «چگونه کنار کرونا زندگی کنیم؟» پاسخ این سوال را هر فردی باید خودش برای خودش پیدا کنه که اتفاقاً همین قرنطینه کردن به ما یه فرصتی داده که فکر کنیم که چه طور زندگی کنیم؟
قبلاً حسابی در مورد این که فرصت قرنطینه را باید جدی گرفت، در اینجا حسابی صحبت کردهام و پیشنهاد میکنم حتماً بخونیدش. گفتم که کرونا، یک تذکره است برای ما تا بفهمیم که چه قدر در برابر مرگ آماده نیستیم و چه قدر وابستهایم.
باور کنید وقتی فهمیدید که به چه چیزهایی وابستهاید و کمی عمیقتر فکر کردید راجع به این موضوع و تونستید کمی از شدت وابستگیهایتان کم کنید، خیلی خوشحالتر خواهید بود.
البته قبل از ادامه دادن باید بگم که این چیزهایی که من میگم، به این معنا نیست که خودم هم انجام دادم و بش رسیدم. من مینویسم تا شاید مجبور شوم انجام دهم.
بعد هم گفتم که یکی از کارهایی که میتوانیم در این قرنطینه بکنیم تا از این فرصت، به خوبی بهره برده باشیم این است که به جای وحشت، در گوشهای با خودمان خلوت کنیم و سرمایهی هویتیامان را پیدا کنیم و برای سرمایه هویتی آیندهامان تصمیم بگیریم. در مورد این که سرمایه هویتی چیست و چه طور باید سرمایه هویتی امان را کشف کنیم هم، در اینجا نوشتم. پیشنهاد میکنم که اگر فرصت دارید، مطلب مرا بخونید و راجع به سرمایه هویتیاتان تصمیم بگیرید.
حالا وقتی که نشستید یه گوشهای فکر کردید و سرمایه هویتیاتون رو هم پیدا کردید و بعدش هم میخواهید راجع به آیندهاتون تصمیم بگیرید، به این نتیجه میرسید که همه چیز هم در اختیار شما نیست. مثلاً کی فکر میکردید که یک روزی کرونا بیاد؟ یا مثلاً کی فکر میکردید که ممکن باشه یهو بی دلیل چند روز اینترنت کشور قطع باشه؟ در مورد این که همه چیز هم در اختیار ما نیست، باز قبلاً اینجا مفصل نوشتم که خوندنش خالی از لطف نیست. خب وقتی فهمیدید که همه چیز در دست شما نیست، تمرکزتون رو میدید به اون چیزهایی که در اختیار شما است و میتونید تغییرشون بدید و وقتی به این درجه از آگاهی رسیدید، باز کمتر غصه خواهید خورد و میفهمید که زندگی شیرین است.
باز بر میگردیم به این سوال که چارهی کار چیه؟ کرونا که هست، اطرافیهامون که یا درگیر خود بیماری شدند یا از کرونا ترسیدند. پول تو جیبیهامون هم که داره ته میکشه. اوضاع کار و بار هم که داغونه. چه خاکی بر سر کنم؟
به نظرم جواب این سوال رو مدتها پیش، فریدون مشیری گفته. فریدون گفته که زندگی شیرینه و باید زندگی کرد و برای این حرفش هم هیچ پیش شرطی نمیذاره. یعنی ربطی نداره که زندگی تو کرونا است یا غیر کرونا. زندگی شیرینه، به شرطی که ما شرینش کنیم. به نظرم، فریدون برای یک زندگی شیرین، پنج نکته اساسی رو در نظر می گیره که مهمترینش همان نکتهی آخره. چیزی که اکثر اوقات فراموش میکنیم.
این پنج نکته این ها اند:
1- به جای غر زدن، مهربانی کنید.
شاعر در مورد این موضوع می گه که:
یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا، آب، زمین
مهربان باشم، با مردم شهر
2- گذشت کنیم و قلبی بزرگ داشته باشیم.
این جا هم می گه:
خانهی دل، بتکانم از غم
و به دستمالی از جنس گذشت
بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
3- امیدوار باشیم و زندگی را برای خودمان و اطرافی هایمان شیرین کنیم.
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسهای آب به پشت سر لبخند بریزم، شاید
به سلامت ز سفر بازگردد
بذر امید بکارم، در دل
4- در لحظه زندگی کنیم
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتماً
به سلامی، دل همسایهی خود شاد کنم
5- از مرگ نترسیم و بدانیم که دیر یا زود خواهیم رفت
باید بدانیم که واقعاً برای مهربانی کردن و خدمت به بقیه و زندگی کردن خیلی فرصتی نیست. پس این فرصت کم را شیرین کنیم و لذت ببریم.
یاد من باشد فردا حتماً
باور این را بکنم که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم، مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
آره. من هم با شما موافقم که دو نکتهی آخر را اگر رعایت کنیم، آزاد خواهیم شد و واقعاً زندگی خواهیم کرد.
نباید خیال کنیم که مرگ مال همسایه است. بلکه هر لحظه ممکن است برای ما رخ دهد. حال چه این با کرونا باشد، چه مرگ طبیعی و یا چه حادثه.
به قول استیو جابز خدابیامرز که از امام علی(ع) کپی کرده بود، باید جوری زندگی کنیم که انگار آن روز، آخرین روز زنده بودنمان است.
این یه بیت همین طور داره در ذهن من تکرار می شه که «و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی»
خیلی جای فکر داره.
اگر از مسئلهی مرگ رد شویم و خودمان را آماده کنیم، از وابستگیهایمان بکاهیم، زندگیامان شیرین خواهد شد.
پس به قول استفن کاوی در کتاب، هفت عادت مردمان مؤثر، عامل باشید و زندگیاتان را شیرین کنید و شیرین زندگی کنید.
پ.ن: برای این که دلتون شاد بشه، این عکسها را از گلهای بهاری که خودم گرفتم را برید از اینجا ببیند.
پیروز باشید.
نارنجیمن