هر بار کمی از بغلش دور شوی
معشوق که نه براش مزدور شوی
به گریه میان خنده مجبور شوی
لبخند فقط در بغل من , با من
در خانهی بی حوصلهاش سر بروی
بیدار شوی و جیغ و بیخود بدوی
قربانی یک تجاوز گه بشوی
همخواب فقط در بغل من , با من
از فاصله آهم به کجایت بزند
به سر زدهام , کاش به پایت بزند
فعلاً بِکِشد , وَ در نهایت بزند
آسوده فقط در بغل من , با من
این ها گله نیست, آه نه, نفرین نه
هرچند نخواه از آدم غمگین... , نه
سیگارم و مزهی لبت شیرین... عه
بیمار فقط در بغل من , با من
هم سنگ شوی هم التماسش بکنی
با دست هلش دهی و خواهش بکنی
با سیلیِ پشت هم نوازش بکنی
بی نقضِ غرض در بغل من , با من
حمام مرا تف بکند در مویت
باران بهار غم بریزد رویت
دریا پر موج و بشکند پارویت
آرام فقط در بغل من , با من
"او نیست" غمِ ریز و درشتت باشد
در جنگ گُلی میان مشتت باشد
توی بغلت کسی که کشتت باشد
مثل خودِ من ، در بغلِ من , با من