در ابتدا اقرار میکنم که من نه یک زبان شناس که فردی با تخصص حقوق بشر ام و پرداخت من به موضوع "تسلط فارسی" از باب ارتباطش با مفهوم "حق تعیین سرنوشت" است.
همچنین تاکید میکنم; زبانی که در خصوص آن اشارات گذرایی دارم "فارسی" است و نه "پارسی" که این دو از اساس مفاهیم غیر همسان اند اگرچه در ارتباط عموم و خصوص مطلق یا من وجه بوده و دارای همپوشانی زبانی_تاریخی باشند.
فارسی زبانی هندواروپایی است و دست کم در هشت کشور گفتگو شده و در سه کشور رسمیت دارد. از پارسی پهلوی ریشه میگیرد که آن نیز از پارسی باستان متولد شده و از نظر واژگانی و رسم الخط (و نه دستور زبان) شدیداً تحت تاثیر زبان عربی بوده هرچند که تکینگی اش را حفظ کرده است.
با زبان های کوردی , دری , لری , تاجیکی , ازبکی , بلوچی , لاری و... ریشهی مشترک دارد.
فارسی کنونی(فارسی نو) آخرین گونه از زبان فارسی است.
اشکال بزرگی که فعالین حقوق بشر و به صورت خاص افراد مدعی حق تعیین سرنوشت به تسلط زبان فارسی وارد میکنند, دورهی حاکمیت پهلوی و به صورت جدی تر رضاشاه است. از دستور برای معادل سازی فارسی واژگان غربی تا ممنوعیت تدریس به زبان مادری (که متفاوت از تدریسِ زبان مادری است) و... . در همین راستا لازم به تذکر است که معادل سازی و تغذیهی زبان را اگرچه رضاشاه به شکل مدرنش آغاز کرد اما پیش از این امام محمد غزالی , ناصر خسرو و افضل الدین کاشانی سدهها قبل آغاز کرده بودند.(رضا شاه در ١٦ دی ماه ١٣٠٠ به ضرورتِ تغییر واژگان بیگانه برای تشکیل ارتش واحد ملی اولین دستور معادل سازی را صادر کرد.)
از یک سو نگرشی که با تسلط زبان فارسی تقابل تئوریک دارد , آن را زادهی دولت مدرن ایران میداند , حال آنکه ملتی با گذشتهی فرهنگی, تاریخی, اقتصادی و در اکثر موارد سیاسیِ مشترک ناخواسته یکپارچگی داشته و عنصر حس ملی را در زبان خود نیز متبلور میکند. در حقیقت اشکال بنیادین نظر مخالف با رسمیت فارسی مغالطهی ظریفی است که طرفداری حاکمیتهای دیکتاتوری از زبان رسمی فارسی را مساوی با دیکته شدن زبان فارسی میداند.(چه اینکه با چشم پوشی از سیر تحول زبانی, تمام حاکمیتهای مسلط بر فلات ایران طرفدار وجود زبان رسمی فارسی بودهاند)
از طرف دیگر این نگرش به اشتباه ناسیونالیسم ایرانی را ناشی از ناسیونالیسم رضاشاهی میداند, در حالی که ناسیونالیسم ایرانیِ تدافعی ریشه در زمان قاجار و ظهور روشنفکران ملیگرای مشروطهخواه دارد.
همچنین توجه به این نکته ضرورت دارد که مفهوم "فارس" با توجه به نامی که تا همین چند دهه پیش برای این کشور به کار میرفته(پرشیا), شاید تنها واژهای است که اگرچه به یک جمعیت اطلاق میشود اما در عین حال واژهای سیاسی_جغرافیایی بوده و تفکیک کنندهی این سرزمین از همسایگان و تمییز دهندهی باشندگان آن از ساکنین سایر مرزها نیز میباشد.
یکسان سازی در دوران معاصر جنبههای گوناگونی داشته اما از قضاء کمترین تبلور آن در زبان ظهور کرده است. چراکه زبان مادری و تدریس به زبان مادری ممنوع شده اما در گفتگوی بومیان و بروز زبان های بومی, زبان فارسی توسط دولت مرکز به گویشوران دیگر تحمیل نشده است.
همچنین تدریس به زبان مادری در کشوری که بیش از ١٥ زبان زنده با جمعیت گویشوران پراکنده دارد , عملاً غیر ممکن است.(مثال: ما به ١٥ دانشکدهی حقوق بشر با ١٥ زبان در یک دانشگاه نیاز داریم)
توجه به این نکته مهم است که اولویت دادن به زبان مادری ذیل عنوان حق تعیین سرنوشت یکی از ارزشهای مترقی, نسل سومی و پسامادی است. ارزشهایی که نیازمند سیر دوران رشد اقتصادی و سپس تثبیت توسعهی فرهنگی_انسانی است و آنچه واضح است ما هنوز به مرحلهی رشد اقتصادی و تامین ارزش های نسل دومی و مادی حتی وارد هم نشده ایم.
در پایان اینکه; شخصاً گمان میکنم تصور تحمیل زبان فارسی به عنوان زبان رسمی کشور توسط حاکمیت پهلوی نه تنها تقلیل گرایانه که غیر تاریخی است. صدها سال اقوام غیر فارس_غیر ایرانی در ایران حاکم شدند ولی نه تنها زبان رسمی کشور که زبان دروندیوانی شان نیز فارسی باقی ماند.
بلاشک تسلط زبان فارسی بر فلات ایران توسط دولتهای مدرن تثبیت شده است اما سیری طبیعی نیز داشته و غنای ادبی اش نیز غیر قابل انکار است.
نه هنر و نه ادبیات علمی ایران توانی برای حضور در سطح بین المللی برای رقابت را ندارند و چه خوشایند ما باشد, چه نباشد, تنها کانون بینالمللی ایران که توانایی عرض اندام دارد, زبان فارسی و به صورت دقیقتر شعر و ادبیات فارسی است. یک نهاد فرهنگی ملی در سطحی جهانی.
#ناصر_تهمک ?