میزان رفت و آمدم، ارتباطات و روابط عاطفیام برمیگرده به ادکلن هایی که هرسال برام سوغات میارن. همه شون پر. کلکسیون شدن. آدمی که تنهاست چه نیازی به عطر و ادکن زدن داره. این صدا های لعنتی که همش میاد. صحبت کردناش با اعضای خانوادهش که همش با توهین و تحقیر و داد بیداده. حتی شوخی کردناش و خندههاش. مثل سس تند، مثل ماکارونی پر ملات و پر از روغن. وحشیانه و از روی عصبانیت با زیر و بم کنترل نشده. بیش از حد حساس و چاق به این دلیل که نمیتونه جلوی هوسهای خودش رو بگیره. حرفهای الکی، خندههای آخر جملههاش که یعنی بخند، تو هم تظاهر کن که حرف خندهداری زدم. چرت و پرت، بی منطق، صحبت از شایعههای فضای مجازی، گزارش دادن از زندگیهای دیگران، این شغلشه، هر روز صبح بدون برنامه ریزی از روی روتین انجام میده. با موبایل با تلفن، این قطع میشه با اونیکی، یا وسط اینکی با اونیکی، تمومی نداره حالم رو بهم میزنه. بوی گندش خفهم میکنه.