ویرگول
ورودثبت نام
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانشنشریهٔ دانشکدهٔ کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانش
خواندن ۱۴ دقیقه·۹ ماه پیش

شک می‌کنم، پس هستم

سامیار لاجوردی − ۰۲

مدت زمان خواندن متن به دقیقه: ۱۲ دقیقه

منشا تردید، تجربیات

دو سال پیش در چنین روزهایی حرف مدیر دبیرستانمان هر روز توی گوشم تکرار می‌شد: «توی شک نمان». اگر بخواهم او را توصیف کنم باید بگویم فردی بود که دغدغه‌‌هایش به پول و ثروت محدود نبودند و این را می‌شد از علاقه‌‌ی زیادش به نصیحت‌کردن دیگران درک کرد. با یک ماشین قدیمی به مدرسه می‌آمد و یک زندگی آرام و دور از هیاهو در دوران بازنشستگی برای خودش دست‌وپا کرده بود. تقریبا همه‌ی دانش‌آموزان، به‌علت سخرانی‌هایش از او متنفر بودند و او هم به‌جز عده‌ای محدود که «درس‌خوان‌ها» نام داشتند، با بقیه میانه‌ی خوبی نداشت.

تابستان با یکی از این درس‌خوان‌ها، یعنی من که آن زمان دانشجو بودم، تماس گرفت و گفت به مدرسه سری بزنم. من هم از روی رودربایستی قبول کردم. چترم را برداشتم و پیاده زیر باران راه قدیمی مدرسه را دوباره رفتم. در دفتر مدرسه سلام و احوال‌پرسی کردیم و در ادامه شروع کردم به جواب دادن به سوال‌هایی معمول که از هر دانشجویی در مورد شرایط دانشگاهش و شهری که در آن درس می‌خواند، ‌پرسیده می‌شود. خوانندگان این متن احتمالا به خوبی با این سوالات آشنا هستند و به دفعات به این سوالات در مورد اساتید، خوابگاه و آب‌وهوای شهرشان، مودبانه جواب داده‌اند. اما کمی بعد سوالی پرسید که انتظارش را نداشتم : «آیا هنوز به کنکور ریاضی فکر می‌کنی؟». شروع کردم به سبک‌وسنگین کردن سوال و این‌که چه جوابی باید بدهم.

در دوران کنکور اولم در رشته‌ی تجربی، تصمیم داشتم تغییر رشته بدهم. مدیرمان یکی از افرادی بود که بعد از رسیدن نتایج، چندین روز اصرار می‌کرد تا منصرف شوم. در نهایت، متقاعد شدم که برخلاف میلم دانشجوی پزشکی شوم؛ اتفاقی که مدت‌ها بعد همچنان شک داشتم که بهترین تصمیم ممکن باشد. انتظار داشتم که اگر در پاسخ به سوال مدیر حقیقت را بگویم، جوابم یک سخنرانی طولانی درمورد این باشد که چرا از اساس اشتباه می‌کنم، چگونه در آینده همه چیز حل می‌شود و گوش دادن به حرف او چه کار خوبی بوده است. اما دوست داشتم کمی انتقام بگیرم. اگر جوابم باعث می‌شد که عذاب وجدان بگیرد، خیلی هم ناراحت نمی‌شدم. گفتم: «اگر راستش را بخواهید هنوز به رشته‌ام آن‌طور که باید علاقه ندارم و به نظرم این‌که همه می‌گفتند علاقه بعدا ایجاد می‌شود، حقیقت نداشت. الان هم گاهی به انصراف فکر می‌کنم». سکوت؛ خبری از سخنرانی نشد و مدیر به فکر فرو رفت. در حالی که می‌شد دید از این جواب خوشحال نشده است، سرش را تکان داد و به زیر میزش خیره شد. اینجا فهمیدم دلیل این‌که می‌خواست صحبت کنیم هم همین سوال بود؛ ذهنش درگیر این بود که نکند من را به مسیر اشتباهی فرستاده باشد، و حالا جواب را می‌دانست.

«اگر هنوز به آن فکر می‌کنی، پس بهتر است توی شک نمانی».

«کسانی که هرگز با تردید روبرو نمی‌شوند از پرسیدن بزرگترین سوالات زندگی باز می‌مانند.»_لائوتسه

این مکالمه اولین جایی نبود که من با خودم گفتم شاید در مسیر اشتباهی قدم گذاشته‌ام. پیش از آن مدت زیادی درگیر این مسئله بودم، اما از فکر کردن به آن فرار می‌کردم و باید اعتراف کنم هرگز به کمبودی در تنوع راه‌های ممکن برای فرار کردن از آن برنخوردم. چیزی که در مکالمه‌ی غیرمعمول من با مدیر مدرسه اتفاق افتاد، این بود که فردی به‌جز خودم به من نگاه کرد و به زبان آورد که جایی که در آن ایستاده‌ام، دوراهی تردید است و احتمالا وقت آن رسیده است که برای خروج از این دوراهی تلاش کنم. این‌که ما چه زمانی تصمیم می‌گیریم با تردیدهایمان روبه‌رو شویم، ارتباطی مستقیم با این دارد که چه‌قدر احساس ضرورت می‌کنیم؛ حسی که به تدریج و خارج از اختیار ما شدت می‌گیرد. وقتی این ضرورت از حدی بیشتر شود، دیگر نمی‌توانیم زیر یک دیوار ترک‌خورده دراز بکشیم و با خیال راحت سریالمان را تماشا کنیم. ما از شر سایه‌ی مبهم مشکلمان رها نمی‌شویم، مگر این‌که به خواست خودمان به پرتگاهی که حتی دوست نداریم فکرش را بکنیم، خیره شویم.

معنی

برای تازه واردهای علاقه‌مند به فلسفه، «شک دکارتی» همیشه جذابیت خاصی دارد. من سعی می‌کنم تا جای ممکن از فلسفه‌پردازی در این متن خودداری کنم. اما این‌جا، به‌استثنا، بخشی از شرح حال دکارت را آورده‌ام. او از نوجوانی در تردیدی مزمن به سر می‌برد تا جایی که بعدا شک تمام وجودش را فرا گرفت و گفت: «حواسم مرا فریب می‌دهند. هنگامی که پاروی قایق در آب است حواسم به من می‌گویند که پارو کج است. هیچ طریق قطعی و نهایی برای این‌که اثبات کنند تجربیات من فقط توهم و خیال نیستند وجود ندارد». او دریافت حتی افکارش نیز ممکن است غیر‌واقعی بوده و احتمالا این تفکرات غلط زیر سر یک شیطان خبیث باشند. مثلا «شیطان مرا هیپنوتیزم کرده است و در حالی که فکر می‌کنم بیدارم و محاسبات قطعی ریاضی انجام می‌دهم، آن ملعون به ریشم می‌خندد».

شکی که ما در زندگی روزمره با آن روبه‌رو هستیم، شک دکارتی نیست که خودمان به زیر و بم همه‌چیز شک کنیم؛ بلکه شکی روان‌شناختی محسوب می‌شود؛ شکی که ما در پدید آمدن آن نقشی نداریم. در «توییتر» از این و آن می‌شنویم که رشته‌مان چندان خوب نیست؛ بعد کسی ادعا می‌کند که تا ده سال آینده هوش مصنوعی را جایگزین‌مان خواهند کرد و موقع امتحان که می‌شود، حس می‌کنیم چقدر از مباحثی که می‌خوانیم، بیزار هستیم. ممکن است خیلی از این موارد را فراموش کنیم، اما اگر تناوب رخ دادن این موارد زیاد باشد یا شما از ابتدا چندان مصمم نباشید، احتمالا ناخودآگاه دچار شک بشوید و آن را به صورت اضطرابی مزمن احساس کنید. این‌که چگونه افکار ما می‌توانند تغییرات فیزیولوژیک و هورمونی در بدن ما ایجاد کنند، رازی‌ست که هنوز کشف نکرده‌ایم، ولی آن‌چه مشخص است، این است که شما زیر فشار تردید انسان دیگری می‌شوید.

وقتی در جلسه‌ی رایانش درمورد پرونده‌ی این شماره صحبت می‌کردیم، متوجه اتفاق جالبی شدم. با این‌که همه در مورد موضوع اصلی، یعنی تردید، به اتفاق نظر رسیده‌ بودیم، اما تقریبا هر کدام از ما، از تردید متفاوتی صحبت می‌کرد. این یکی از خصوصیت‌های زبان است. در طول تاریخ هیچ ابزاری به اندازه‌ی زبان، گره از مشکلاتمان باز نکرده است. اما زبان، خود در ذهن هر شخص بر اساس تجربه‌ها و پیش‌داوری‌ها دست‌خوش تغییر می‌شود. اگر بخواهیم با تردیدهایمان رو‌به‌رو شویم بهتر است بدانیم در مورد چه چیزی صحبت می‌کنیم. کلمه‌ی شک در واقع این معنا را می‌دهد که دو چیز هم‌زمان در یک‌ جا حضور دارند. خیلی از مواقع ما نمی‌توانیم چند مسیر را هم‌زمان جلو ببریم. در چنین شرایطی انتخاب نکردن و در شک ماندن به معنای توقف است؛ چیزی که مسلما ما را به هیچ کدام از اهدافمان نزدیک‌تر نمی‌کند. تردید هم به معنای حالتی است که شما دائما بین انتخاب‌هایی که دارید، در حال رفت‌وبرگشت باشید. گویا جواب درست هر بار تغییر می‌کند و ثابت نمی‌ماند. در واقع وقتی می‌خواهیم از بین دو مسیر یکی را انتخاب کنیم، فکر رسیدن به اهداف باعث ایجاد احساسات مثبت می‌شود و موانع راه موجب به وجود آمدن احساسات منفی خواهند بود. ما بر اساس این‌که که کدام کفه‌ی ترازو سنگین‌تر است نتیجه می‌گیریم که در مسیر درستی قرار داریم یا خیر. اگر یکی از دو طرف معادله بر دیگری غالب نباشد، از آنجایی که این احساسات همواره در حال تغییر هستند؛ مسیری که فکر می‌کنیم بهتر است هم دائما تغییر می‌کند. این‌جا ما ترجیح می‌دهیم تعلل ناشی از تردید را از تعلل ناشی از بی‌انگیزگی یا بی‌هدف‌بودن‌، متمایز کنیم، هرچند اگر مجبور شویم پرتگاه جدیدی را زیر پای خود ببینیم و به آن خیره شویم.

«هرگز هیچ هدفی را رها نکنید مگر اینکه قدم مثبتی جهت تحقق آن برداشته باشید.»

بخش اصلی تجربه‌ی من، برخورد با دو موضوع دیگر، یعنی انگیزه و هدف بود. به نظرم‌، با این‌که وقتی به موضوعی علاقه داریم بیشتر در آن زمینه تلاش می‌کنیم، اما اگر عملکردمان از حدی پایین‌تر باشد، باید قبول کنیم مشکلات اساسی‌تری وجود دارند. در ترم آخر رشته‌ی قبلی‌ام تصمیم گرفتم اهدافم را مشخص کنم و تا جایی که می‌توانم و در همان مسیری که بودم برایشان تلاش کنم. مثلا در المپیاد دانشجویی شرکت کردم، نمرات بهتری از قبل گرفتم و هم‌زمان در مسیری که قصد داشتم در آینده طی کنم، قدم‌های کوچکی برداشتم. این‌جا بود که اتفاقی اساسی رخ داد. با این‌که احساسات منفی در مورد رشته‌ی قبلی‌ام کمتر شد و اوضاع بهتری داشتم، چون دیگر در مورد هدفم سردرگم نبودم، گرفتن تصمیم نهایی راحت‌تر شد.

قطعیت

یکی از راه‌های شناخت یک پدیده این است که ما نقطه‌ی مقابل آن را درک کنیم. در طول مسیری که طی کردم، افراد زیادی را در شرایط خودم دیده‌ام و در مقابل با افراد مصمم زیادی هم صحبت کرده‌ام. از نظر من دلیل قاطعیت اکثر افراد این بود که کاری را انجام می‌دهند که دیگران هم انجام می‌دهند، یا در واقع از روشی که همیشه متداول بوده است استفاده می‌کنند. حتی اگر از کاری که می‌کنند راضی نباشند، چون اغلب افراد همین کار را می‌کنند، رفتن به‌ سراغ راه‌های دیگر را غیرممکن می‌دانند. مشکل هم همین‌جا شروع می‌شود. گاهی اوقات انتخابی که اکثریت کرده‌اند، بهترین گزینه برای ما نیست. جایگزینی که برای تقلید از دیگران وجود دارد، این است که مبنا و اصول جدیدی را تعیین کنیم و بر اساس آن‌ها ببینم که چه چیزی درست است. با این کار چند نکته مشخص می‌شود؛ اکثر باورهای عموم مردم یا ایراد دارد، یا بیش از حد ساده‌انگارانه با مسئله برخورد می‌کنند. ما باید تا جای ممکن از این خطاها اجتناب کنیم و به جواب مطمئن‌تری برسیم. چه نتیجه نهایی همان چیزی باشد که بقیه انجام می‌دادند و چه برخلاف آن، بهتر است به نتیجه‌ای که از چنین راهی به دست آمده است اعتماد کنیم.

«تنها چیزی که قطعی است، این است که هیچ چیز قطعی نیست.»_ پائولوس

در دورانی که می‌خواستم تغییر رشته بدهم، شورایی به اسم «انقلاب فرهنگی» تصمیم گرفت معدل امتحانات نهایی را در کنکور تاثیر بدهد. فارغ از این‌که اصولا این شورا حق قانون‌گذاری نداشت، جزییات ماجرا و توضیحات پیرامون آن به طرز واضحی غیرعلمی و غیرمنطقی بودند. آن زمان با خودم می‌گفتم که به هیچ شکل امکان ندارد این قانون اجرا شود و هر چه‌قدر هم انتظارات‌مان پایین باشد، ایرادات این طرح برای کسی مبهم نیستند. این اتفاق نیفتاد و حتی سال بعد هم با این‌که معضلات مصوبه در عمل مشخص شدند و اکثریت قاطع مجلس رای به ابطال آن دادند، شورای نگهبان آن را دست‌نخورده باقی گذاشت. این موضوع بزرگ‌ترین مشکلی بود که برای تغییر رشته به آن برخوردم؛ مشکلی کاملا خارج از کنترل من که پیش آمدنش را غیرممکن می‌دانستم. واقعیت این‌جاست که فارغ از روشی که انتخاب می‌کنید، همیشه با بی‌نهایت احتمال مختلف رو‌به‌رو هستید و هر لحظه ممکن است چیزی معادلات‌تان را به‌هم بزند. این نکته مهمی است که باید به خاطر داشت؛ ما باید از جایی به بعد ایمان داشته باشیم راهی که انتخاب کرده‌ایم، درست است و به تلاش کردن ادامه دهیم. تردید ابزاری است که باید در جای درست از آن استفاده کرد تا مسیرمان را پیدا کنیم و سپس با اعتماد به تصمیمی که گرفتیم، به پیش رفتن ادامه دهیم. اشکالی هم ندارد که گاهی اوقات بایستیم و دوباره نقشه‌ی راه را نگاه کنیم، موضوعی که خیلی از اوقات ضروری است؛ اما به همان اندازه مهم است که با تردید قطار خودمان را از ریل خارج نکنیم.

فکر کردن

وقتی برای کنکور ریاضی آماده می‌شدم، دو گزینه برای گذراندن وقت داشتم؛ یا پای کتاب‌ها بشینم و درس‌هایی که در دبیرستان نداشتم را یاد بگیرم، یا به این فکر کنم که آیا تصمیمم برای انصراف درست بوده یا خیر. با این‌که دومی چندان به رسیدن به هدفی که داشتم کمک نمی‌کرد، اما خیلی اوقات زمان زیادی را صرف آن می‌کردم و باید اعتراف کرد از اولی آسان‌تر بود. چه از نظر زمان و چه از نظر انرژی، ما محدودیت‌های خودمان را برای فکر کردن در مورد تردیدها داریم و از قضا، زمانی که با تردید روبه‌رو هستیم، ممکن است به سادگی دچار «بیش‌فکری» یا Overthinking شویم. در ابتدا گفتیم باید در ناشناخته‌ها دنبال راهی برای رشد کردن بگردیم، اما پس از مدتی از آن‌ها عبور کنیم، چرا که دیگر موضوع تازه‌ای برای پرداختن وجود ندارد. یکی از کارهایی که به من کمک کرد، صحبت با بقیه درمورد تردیدهایم بود. وقتی در ذهن خودمان به موضوعی فکر می‌کنیم، معمولا دو پیکره از جناح‌های مخالف را می‌سازیم و در یک شبیه‌سازی رهایشان می‌کنیم تا از جاده‌ی کلمات، افکارمان با هم تقابل کنند و ببینیم کدام یک بهتر از دیگری است. اگر هم‌صحبت‌های خوبی داشته باشیم، اتفاق مشابهی را تجربه خواهیم‌ کرد. آن‌ها بدون این‌که بخواهند برنده باشند و با تواضع نسبت به محدودیت اطلاعاتشان، خودشان را در جناحی قرار می‌دهند که خط فکری شما را به چالش بکشد و به اندازه‌ی شما اشتیاق دارند که ببیند نتیجه‌ی درست چیست. این‌جا من برای خودم قانونی تعیین کردم. اگر از جایی به بعد محتوای نظرات دیگران برایم تکراری شده است، احتمالا به اندازه‌ی کافی پیرامون شکی که داشتم فکر کرده‌ام، و از این به بعد بهتر است که به نتایجی که به دست آمده‌اند عمل کنم.

موضوعی که این‌جا اهمیت دارد این است که فکر کردن به مسائلی که در ابتدا از آن‌ها اجتناب می‌شد، راهی برای فرار کردن از مسائل جدیدتر نشود. صحبت در مورد این موضوع، متن جداگانه‌ای را می‌طلبد. اما به طور کلی برای امتناع از نشخوار ذهنی خبری از جاده‌ی خاکی نیست، راه خروج از این مسیر گذر کردن از میان آن است. یکی دیگر از راهکارها این است که هر وقت موج جدیدی از افکار به سراغتان می‌آید، به خودتان چند دقیقه مهلت بدهید تا در موردشان فکر کنید؛ اما در انتها باید نتیجه‌ی مشخص آن را جایی بنویسید که بعدا دوباره زمانتان را صرف موضوعی که پیش‌تر درگیرتان کرده‌ بود، نکنید. تعداد مشکلاتی که در ابتدا ذهن را درگیر می‌کنند، کم نیست و از طرفی ریشه‌ی این مشکلات می‌تواند به سال‌های دور برگردد. اما من تصمیم گرفته‌ام به روند خودم اعتماد کنم و بعد از پر کردن چند برگ کاغذ تا حد خوبی از بیش‌فکری راحت شده بودم.

حقیقت

اگر وقتی مدیر مدرسه از من پرسید که «آیا هنوز به کنکور ریاضی فکر می‌کنم؟»، دروغی مصلحتی می‌گفتم تا از سخنرانی احتمالی جلوگیری کنم، احتمالا باید به‌ دنبال داستان دیگری برای مقدمه‌ی این متن می‌گشتم؛ البته اگر این‌جا بودم تا آن را بنویسم. چیزی که از مفهوم کلی منشا تردید مهم‌تر است، منشا تردیدی است که خودمان با آن مواجه هستیم؛ جایی که باید به سوال‌های زیادی در مورد انتخاب‌هایمان و مسیری که طی می‌کنیم، پاسخ دهیم. چرا از ابتدا به این مسیر آمدیم؟ به دنبال چه هستیم؟ از چه چیزی فرار می‌کنیم؟ اگر کتاب یا فیلمی را که چند سال قبل دیده‌اید را دوباره ببینید، احتمالا با این حس مواجه می‌شوید که الان چه‌قدر چیزهای جدیدی فهمیده‌اید و از قضا بخش زیادی از افکاری که قبلا داشتید چندان درست نیستند. اگر به این موضوع به عنوان یک روند نگاه کنید، شاید نگران شوید که ممکن است باز هم همه‌چیز را نفهمیده باشید و بعدا قرار است نظرهای متفاوتی داشته باشید. این پدیده‌ای است که در تردیدها هم با آن روبه‌رو خواهید شد. یک روز یک جواب منطقی به نظر می‌رسد و چند روز بعد، دلیل دیگری برای همان مسئله پیدا می‌شود. شاید بگوییم کاش در دنیایی بودیم که برای همه‌ی سوال‌ها جواب قطعی به ما داده می‌شد. ولی بیایید یک حکومت را تصور کنیم که بهترین برنامه را برای زندگی هر کس تعیین کرده است و همه مجبورند بر اساس آن برنامه در ساعتی مشخص، به محل کاری معین خود رفت و آمد کنند، سپس با فردی که بر اساس آمار بهترین زوج برای آن‌ها به حساب می‌آید ازدواج کنند، و در تاریخی از قبل اعلام شده، از این دنیا بروند. احتمالا حوصله‌‌ی مردم آن‌قدر سر برود که خیابان‌ها را به آتش بکشند به امید این‌که اتفاق جدیدی بیفتد. زندگی پیچیده و پر از اتفاقات غیرمنتظره است و به نظر من کلید لذت بردن از آن درک زیبایی تردید و قطعیت به شکل یک هارمونی در کنار هم است.

ندانستن نوعی موهبت است.

باید اعتراف کرد ثابت نبودن حقیقت باعث می‌شود با تواضع بیشتری با تردیدها روبه‌رو شویم. وقتی به خانواده‌ام خبر دادم که می‌خواهم از رشته‌ام انصراف دهم، از یک سوال بیشتر از همه‌چیز می‌ترسیدم: «از کجا معلوم بعدا به مهندسی هم بی‌علاقه نشوی و آن را نصفه‌کاره ول نکنی؟». سوال بی‌جایی نبود و باید برایش جوابی پیدا می‌کردم. همان‌طور که گفتم ما خیلی از مسائل را نمی‌دانیم و چیزهایی هم که فکر می‌کنیم درست هستند هم ممکن است تغییر کنند. اما نکته‌ی اساسی این‌جاست که می‌توانیم در مورد دروغ‌هایی که به خودمان گفته‌ایم، فکر کنیم. وقتی نمی‌خواهیم به اشتباهات‌مان اعتراف کنیم یا دنبال بهانه‌ هستیم، معمولا کار سختی برای فریب دادن خودمان نداریم. در طول مدتی که از رشته‌ام ناراضی بودم به خودم می‌گفتم دیگر فرصت برگشت نیست و بعدا که به درآمد برسم خوشحال می‌شوم، یا این‌که همه‌جا وضعیت خراب است و بهتر است همین را تحمل کنم. نقطه‌ی عطف شناخت تردید، گفتن حقیقت است. وقتی به خودمان اعتراف کنیم خیلی چیزها را نمی‌دانستیم و اتفاقات آن‌گونه که فکر می‌کردیم پیش نرفته‌اند، می‌توانیم هدف‌مان را محدودتر کرده، بار سنگین کارهایی که برای آشکار نشدن دروغ‌هایمان به دوش می‌کشیم را کنار گذاشته و آزادانه به سمت جایی که به آن حس بهتری داریم، قدم برداریم. در نهایت هم همین کار را کردم و هر وقت کسی آن سوال را می‌پرسید، این جواب را می‌دادم: «اگر رشته‌ی بعدی خوب نبود، کنکور انسانی هم اشکالی ندارد».

کنکور ریاضیشکاحساسات منفی
۰
۰
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ رایانش
نشریهٔ دانشکدهٔ کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید