علیرضا فرودنیا − ۹۹
مدت زمان خواندن متن: ۲ دقیقه
چند وقت پیش بود که زندگی قاصدکها توجهم رو به خودش جلب کرد؛ موجودات کوچک و زیبایی با موی سفید که همیشه پیامآور بهار، نشاط و سرزندگی هستن. ولی ظاهر زیباشون مانع شده بود که به زندگی عجیبشون فکر کنم.
قاصدکها انگار چیزی از راز زندگی میدونن که از دید همهی موجودات دیگه پنهون مونده؛ یک امید بیمقصد و بیآلایش، که براشون کل معنی زندگیه. عمر کوتاه و زیباشون کلا یک رویش، یک پرواز و یک به خاک افتادن ساده است و تکرار همین چرخه. با این حال سرزنده و پرشور هستن.
به این فکر کردم که معنی و مقصود امید شاید سادهتر و پاکتر از چیزی باشه که فکر میکنیم. شاید امید داشتن به سادگی دنبال کردن کوچکترین آرزوهامون باشه. شاید امید همین یک نفس کوتاهیه که کنار هم میکشیم و با هم تقسیمش میکنیم.
شاید امید اونقدری مفهوم دورودراز و پیچیدهای نباشه. آخه خود قاصدک هم نمیدونه کدوم وری قراره بره، کجا قراره فرود بیاد و کی قراره دوباره یه شاخهی سرسبز بشه، ولی باز هم دست از قاصدک بودن برنمیداره. چون سبکبال و خوشدل و بیپروا به پروازش ادامه میده و کاری به این همه سختی و آلایش دوروبرش نداره.
مثل قاصدک فکر کردن و قاصدک بودن توی این روزای بارونی خیلی سخته. ولی قاصدک! همچنان بمون. بمون که دیدن گل روی تو به خیلیها امید و طراوت زندگی میده. بدون این که خودت بفهمی. حتی اگه پروزات کوتاه و سخت و پر از فرازونشیب باشه، و درست لحظه ای که شاید فکر کنی به خاک غلتیدی، معجزهی زیبایی رخ میده و تو دوباره یه دسته قاصدک قشنگ دیگه میشی که میتونه دهها و صدها و هزاران پرواز دیگه رو تجربه کنه.
شدهام قاصدکی رها میان دست باد
نه دگر دنبال مقصد، نه به دنبال وطن
در دلم ذوق نهانی، در سرم شوقی رها
همر من چند لحظه پرواز است و بعد از آن کفن
ای خوشا چند لحظه پرواز بر گلستان و دمن
ای خوشا مردن، به خاک و رویش و تکرار من