نوا
نوا
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

تهران با وقایع همیشه دلبر !


الان که نفس های آخر ترم یک به شروع ترم دو گره خورده میتونم از تجربه این چندماه نفس گیر بنویسم.

برای منی که قبلا زندگی مستقل و دور ازخونه رو تجربه کردم فکرنمیکردم زندگی تو تهران چالش جدیدی به حساب بیاد!

اما بود...

چون نه من نسیم هجده ساله با شخصیت قابل تغییر بودم نه تهران،تبریزی بود که مسافتش تا خونه قد یک ساعت راه باشه و نکته مهم ماجرا این بود که قبول لیسانس من طبق جوی بود که همه توش زندگی میکنیم،بعد دیپلم چیه؟کنکور؟دانشگاه!

اما تهران؟هدف محکمی بود که براش کلی سبک و سنگین کرده بودم!پس باید متفاوت می بود.

تبریز برای من شهر پرازتجربه ای بود خاطراتش هیچوقت از ذهنم محونمیشه.چه در روزهای پشت کنکور ارشد چه وقتی که تو خیابون های تهران قدم میزنم.

تو اولین روزهای تهران تنها نبودم،به یمن وجود گروه های تلگرامی کنکور و شانس خوبم با کسایی که باهم درس میخوندیم یک جا قبول شدیم و مسئله هم اتاقی بودن هم تا اینجای ماجرا حل شده بود.

تجربه ی تبریز به من یادداده بود تو کلاس متفاوت تر رفتارکنم،یادگرفته بودم که برای خودم وقت بذارم و در عین حال همون نسیمی باشم که به همه کمک میکنه.

در عین حال شخصیت همیشگیم اجازه نمیداد تو خودم باشم و ارتباطی نگیرم! پس شد آنچه که شد :)

خوب پیش رفت.دوستای خوبی پیداکردم.اما رفیق؟ نه فعلا !

تهران شلوغ رویایی من با دانشگاه علم و صنعتی عجیب و دانشکده عجیب تر کامپیوتر و گروه شبکه ای عجیب الخلقه !

در مخیله ام نمی گنجید که از هفته اول درگیر کوییز های سخت بشم،کوییز هایی که خوندن زیاد باعث نمیشد نمره خوب بگیری،قرار بود عمیق و مهندس وار به مسائل نگاه کنم!تمرین های عجیب،همکلاسی های عجیب تر،کمالگرایی و صفرصدی بودن بیش از اندازه من همه و همه چالش های جالبی بودن که باهاشون روبرو بودم.

حس میکردم نسیم بیست و چهارساله ای هستم که وارد سمپاد شدم!همینقدر بعضی رفتارها بچگونه و عجیب بود برام ولی خب به مرور رفتارها بهترشد و همکلاسی ها رفیق تر.

بخش جالب ماجرا همیشه فارسی حرف زدن بود با لهجه ای که "ق"ش غلیظ بود.

تاجایی فارسیم می کشید ولی از یک جایی به بعد دوستان فارس زبان و حتی جنوبی با واژه های پرکاربرد ترکی آشنا شدن و کارم راحت تر شد.

خوبی ماجرا داشتن دوست های قدیمی در این شهر بود،درسته در جاهای مختلف تهران پراکنده بودیم ولی یک هوا رو نفس میکشیدیم و با یک تماس همدیگه رو میدیدم و ماشالله انقدر زیاد بودن که عمر یک ترمه اجازه دیدار به بعضی ها نداد و قرارشده ترم دو ببینمشون.

قسمت خوبتر ماجرا داشتن فامیل های نزدیک تو تهران و حومه بود تا بتونم چندین ماه خونه نرفتن رو تحمل کنم.

تهران شلوغ بود و به همونقدر ملت کاری به کار هم نداشتند...هرکس درگیری های خودش رو داشت و زندگی خوب میگذشت.دفعه اول که خواستم تا آذری برم برام یک عمر گذشت و برام عجیب بود مسافت های بس طولانی و همیشه این مثال رو میزدم که من وقتی تبریز خوابگاهی شدم به خاطر مسافت یک ساعت و اندی با شهرم بود ! تهران مسافت 1 ساعته بهترین حالت ممکنه.

از همون روزهای اولم ثانیه به ثانیه این روزها رو با زورهای آخر تبریز مقایسه میکردم و بیشتر تو خودم فرو میرفتم،تبریز رفاقت ها ناب تر وخالصانه تر بودند،حمایت ها بی نهایت اما اینجا؟اول راه بودم و قرار بود محتاط عمل کنم.

درابتدای قبولی ترس غلط بودن راهم،ناشی بودن،همه و همه قلبم رو اذیت میکرد و الان که چندین قدم از اول راه طی کردم،میتونم با اطمینان بگم:شبکه علم و صنعت بهترین اتفاق 98 منه.باهمه سختگیری اساتید،باهمه تلاش کردن و گاهی نتیجه نگرفتن،خسته شدن،دلتنگ خونه بودن !

آشنایی با آدم های اینجا و چسب قلبم شدن بعضی هاشون و عطش یادگیری و لذت بعدش یک دنیا ارزش داره و از خدا ممنونم :)

تهرانشبکهعلم و صنعتتجربهترم اول
مهندسی کامپیوتر خوانده‌ام اما هنوز خودم را در میان کلمات پیدا می‌کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید