امروز تولد هوشنگ مرادی کرمانی است؛ نویسندهای که با نوشتههایش زندگی کردیم و بزرگ شدیم. ما ایشان را با داستانهای مجید شناختیم و دیدگاه ما با داستانهای مهمان مامان، شما که غریبه نیستید، مربای شیرین و البته ته خیار کامل و جامع شد.
من چند وقت پیش کتاب ته خیار را خواندم و این جملهی کتاب را بارها و بارها در ذهنم تکرار کردم :
« زندگی به خیار می ماند، ته اش تلخ است.» دوستش گفته بود : «از قضا سرش تلخ است. مردم اشتباه می کنند سرو ته خیار را اشتباه می گیرند. سر خیار آن جایی است که زندگی خیار آغاز می شود. یعنی از میان گلی که به ساقه و شاخه چسبیده، به دنیا می آید و لبخند می زند. رشد می کند پیش می رود تا جایی که دیگر قدرت قد کشیدن ندارد. می ایستد و دیگر هیچ، یعنی تمام. پایان زندگی خیار.»
کتاب با داستان «ته خیار» آغاز می شود و پرسشی که برای پیرمرد استاد پیش آمده است. ته خیار کجاست؟ آنچه ما ته خیار نامیده ایم آیا واقعا ته خیار است؟ خیار استعاره ای از زندگی است و از دید مرادی کرمانی ته خیار آنجاست که خیار شکوفه ای خشک شده دارد و تا آنجا توانسته رشد کند و از آن پس متوقف شده است.
در اینجا پادکست ته خیار را با صدای هوشنگ مرادی کرمانی میتوانید بشنوید که بسیار لذتبخش است: