یادم هست بچه که بودیم هر روز مامان و بقیه ی زنهای همسایه دور همدیگه جمع می شدن و حرفای به اصطلاح زنونه می زدن، داداشم می گفت باز هم جلسه گرفتن. زمستون هم که می شد با همدیگه سبزی خورشتی پاک می کردن، یه روزایی هم رب گوجه می گرفتن و این طور کارها.
اون زمان خانمایی که شاغل بودن تو این جلسات زنونه شرکت نمی کردن فقط خونه دارها پایه ثابت بودن.
این روزا که دارم روی شفای زنانگی کار می کنم متوجه شدم که بخشی از خرد و دانش زنانه همین طوری سینه به سینه امنتقل می شد، خردی که شهودی، غریزی و درونی بود.
اما با رشد تکنولوژی به زنان این طور القا شد که کارهای زنونه بی ارزش هستن و زنان باید فرصتهابی شغلی جدید رو در آغوش بگیرن و کم کم خانه داری و پرورش فرزند هم کم اهمیت شد و در این گسست بین مادران و دختران بخش عظیمی از خرد زنانه از بین رفت.
منم از این ماجرا بی بهره نبودم و همه تلاشم رو برای موفقیت و کسب دستاورد در جامعه ی بیرون انجام دادم چون تصمیم نداشتم از اون دسته زنهایی باشم که تو کوچه دور همدیگه جمع میشن،تا اینکه یه روز به خودم نگاه کردم و دیدم شدم یه آدم آهنی. یه آدم آهنی که بقیه براش دست می زنن اما هیچ احساسی نداره. فراز و نشیب های زیادی رو پشت سر گذاشتم تا بتونم با زن درونم آشنا بشم و آشتی کنم و در این آشتی با خود بود که رسالتم رو هم پیدا کردم.
خدایا سپاسگزارم