ویرگول
ورودثبت نام
Natanaeil
Natanaeil
Natanaeil
Natanaeil
خواندن ۱۲ دقیقه·۶ روز پیش

تحلیل فیلم مهر هفتم

فیلم مهر هفتم اثری فلسفی پر از نماد از اینگمار برگمان کارگردان سوئدی است.

نمی دانم که دقیقن چطور باید تحلیلی از این فیلم ارائه داد چرا که تحلیل آن را بسیار سخت می دانم، پس هر چه را که از این فیلم فهمیدم و برداشت کردم می نویسم و همه ی این ها تنها برداشت و نظر من است.

در شروع فیلم صدای موزیک اپرا و آسمان خالی سفید سپس یک کات دیزالو(محو شدن تدریجی صحنه اول و ظاهر شدن صحنه ی بعدی)، بعد پرنده سیاه در آسمان است این پرنده سیاه نمادی از آمدن ناگهانی مرگ در فیلم و البته زندگی انسان هاست در فیلم نیز شاهد حضور ناگهانی مرگ در زندگی شوالیه ی داستان هستیم.

بعد تصویری از آرامش امواج دریا که با صخره ها برخورد می کنند، با کنتراست(تفاوت بین تیره ترین و روشن ترین بخش تصویر) بسیار بالایی هستیم که انگار تقابل سفیدی و سیاهی را به نمایش می‌گذارد و این در بیشتر بخش های فیلم حاکم است. حتا شخصیت مرگ چهره ای کاملن سفید دارد اما لباس هایی کاملن سیاه پوشیده و دور صورت او با لباس سیاهش کاملن پوشانده شده، در بخشی از فیلم که مرگ و شوالیه قصد بازی شطرنج را میکنند مهره سیاه به مرگ می افتد، مرگ در اینجا می گوید: به من هم میاد مگه نه؟

همه ی این تقابل های سیاه و سفید نمادی از تقابل بین مرگ و انسان است که در طول فیلم شاهد آن خاهیم بود.

در همین دو نمای ساده از فیلم، آسمان و دریا ما دیدیم که کارگردان مفهومی را که قرار است در طول فیلم شاهد آن باشیم به تصویر کشیده و معرفی کرده است و همین است که فیلم او را منحصر به فرد می کند.

در ادامه فیلم ما شوالیه را می بینیم که کنار شطرنج دراز کشیده، بعد مرد دیگری که روی شن های ساحل به خاب رفته و در نمایی دیگر دو اسب ایستاده کنار دریا، در چند ثانیه و چند نمای کوتاه و کات های پشت هم ما با دو شخصیت آشنا شدیم.

راجع به اسب ها در این فیلم باید بگویم من آن ها را نماد زندگی می شمارم چرا که در بخش های مختلف فیلم این منظور را برداشت کرده ام در همینجا در حالی که دو مرد بی توجه اند دو اسب ایستاده و گویی از تماشای منظره لذت می برند، در نمایی دیگر هنگام اولین دیدار مرگ و شوالیه هنگامی که مرگ قصد گرفتن جان شوالیه را دارد اسب از سمت چپ کادر می آید و درون تصویر قرار میگیرد که نمادی از امید برای زنده ماندن شوالیه است این که شاید اکنون او زنده بماند، در نمایی دیگر یکی از مرد های نمایش از خاب بیدار می شود و اسب بیدار است و با او دیالوگ هایی میکند؛ او به اسب می گوید: صبحانه خوردی؟ حیف که من نمی توانم علف بخورم، باید به من یاد بدی.

اینجا زندگی کردن و لذت بردن اسب از علف خوردن نماد لذت بردن او از زندگی است انگار که در اینجا مرد از اسب می خاهد که به او زندگی کردن را بیاموزد.

خب بگذریم برگردیم سراغ شوالیه، شوالیه صورتش را با آب دریا آب می زند بعد می نشیند و حالت دعا می گیرد بعد بلند می شود و به سمت دوربین حرکت می‌کند در اینجا دوربین حرکت پن( حرکت دوربین در محور افقی) انجام می دهد و به سمت شطرنج می رود و شوالیه را در پس زمینه قرار می دهد و او را تار می کند این حرکت نمادی از این است که این بازی شطرنج او با مرگ در ادامه قرار است او را محو کند سپس دوباره کات دیزالو می خورد و امواج دریا پدیدار می شود.

بیشترین کاتی که در این فیلم از آن استفاده شده همین کات است چرا که مدام می خاهد تصاویری را محو کند و نشان بدهد که تصویر جدیدی جای اون رو میگیرد به صورت کلی محو کردن توسط مرگ و ظاهر شدن دوباره یکی از موضوعات فیلم است و کارگردان با این کات ها خاسته روی ذهن مخاطبین تاثیر خود را بگذارد.

بعد از امواج دریا دوباره همین کات را داریم و در اینجا با شخصیت مرگ آشنا می شویم مردی تمامن سیاهپوش با چهره ای سفید که هر چند در برابر سیاهی او ناچیز و کوچک است برای من نمادی از این بود که در مرگ هم نور وجود دارد و در مرگ هم سفیدی هست این که سفید(خوب) مطلق و سیاه(بد) مطلق وجود ندارد و هر چیزی خاکستری است و تنها درصد خوبی و بدی در افراد متفاوت است.

شوالیه را میبینیم که در کیف خود دنبال چیزی می گردد. شطرنجش رو به رویش قرار دارد سرش را بالا می آورد و صورتش حالتی از ترس و تعجب به خود می گیرد و حالا ما میفهمیم که او مرگ را دیده است.

شوالیه: کیستی؟

مرگ: من مرگم

شوالیه: آمده ای مرا ببری؟

مرگ: من مدت هاست که همراه تو هستم.

شوالیه: می دانم

مرگ: آماده ای؟

شوالیه: تنم می ترسد اما خودم نه.

مرگ دستش را بالا می آورد بعد در یک کات ناگهانی ما کلوزآپی از چهره ی مرگ می بینیم بعد دوربین در راستای عمودی بالا می آید و ما میفهمیم اون سیاهی پشت دست مرگ بود. حالا بخشی از دست مرگ پایین کادر رو گرفته و ما شاهد چهره شوالیه از نزدیک هستیم اینجا دیالوگ های مهمی گفته می شود ما هر بار شوالیه را از همان نمای پشت دست مرگ و مرگ را از پشت سر شوالیه میبینیم بینیم.

شوالیه: یک لحظه صبر کن

مرگ: همه همین را می گویند من مهلت تاخیر به کسی نمی دهم.

شوالیه: شطرنج بازی می کنی نه؟

مرگ: از کجا می دانی؟

شوالیه: در پرده های نقاشی دیده ام.

مرگ: بله من واقعن شطرنج باز خوبی هستم.

شوالیه: ولی از من بهتر بازی نمیکنی.

مرگ: چرا میخاهی با من شطرنج بازی کنی؟

شوالیه: مربوط به خودم میشه.

مرگ: البته درست است.

یکی از تفاوت های مرگ برگمان با دیگر مرگ ها در فیلم ها و داستان های مختلف این است که او مانند یک فرد عادی برخورد می کند و دانای کل نیست او همه چیز را نمی داند و حتا از شوالیه سوال می پرسد‌.

بازی شطرنج آن دو آغاز می شود تا زمانی که شوالیه مقاومت کند مرگ نمی تواند جان او را بگیرد و اگر شوالیه بازی را ببرد مرگ دیگر هیچ وقت نخاهد توانست جان او را بگیرد.

و بعد اینجا کات می خورد ما شوالیه را میبینیم مردی را قبل تر اشاره کردم روی شن های ساحل خابیده بود با پا بیدار می کند و آن ها با اسب هایشان راه می افتند او شوالیه را ارباب صدا میزند پس می توان فهمید اون مرد همیشه همراه و محافظ شوالیه است.

آن ها به جایی می رسند می خاهند مسیر را بپرسند مردی رو زمین پشت به آن ها نشسته و ردایی مشکی به تن دارد همراه شوالیه از اسب خود پیاده می شود تا مسیر را از او بپرسد وقتی سر او را بر می گرداند با جمجمه ای سفید مواجه می شود و آهنگ شوکه کننده ای نواخته می شود.

شباهت آن جمجمه به مرگ شوکه کننده است انگار که مرگ خود مرده باشد.

در اینجا برگمان خاسته حضور مرگ در داستان را به ما یادآوری کند که او هست حتا اگر ما او را نمی‌بینیم او همیشه در داستان فیلم حضور دارد.

همراه بر می گردد و سوار اسب می شود و در اینجا هم دیالوگ های جالبی رد و بدل می شود.

شوالیه: خب، راه را نشان داد؟

همراه: نه چندان

شوالیه: چی گفت؟

همراه: هیچی

شوالیه: لال بود؟

همراه: نه ارباب، منظورم این است که زبان شکوهمندی داشت.

شوالیه: واقعن!

همراه: اما خیلی تاریک و گرفته بود.

در اینجا توضیحات همراه برایم مرگ را یاد آوری میکند زبانی شکوهمند اما تاریک و گرفته.

سکانس های اولیه ی فیلم را با جزئیات بررسی کردم تا با مسیر کلی که این فیلم قرار است طی کند آشنا شوید.

برگمان در کودکی همراه پدرش به کلیسا می رفته و به نقاشی های روی دیوار کلیسا و مجسمه ها به خوبی دقت می کرده است و فیلم مهر هفتم فیلمی است که آن نقاشی ها را به نوعی به تصویر کشیده است.

برگمان عقاید خود را در این فیلم به چالش کشیده این فیلم نه ضد دین است، نه طرفدار دین، اما هر کسی را با هر عقیده ی دینی به تفکر وا می دارد و باعث می شود که افراد عقاید خود را مورد قضاوتی دوباره قرار دهند.

می خواهم سکانس هایی را برایتان شرح دهم که در آن عقاید دینی مورد قضاوت و چالش قرار می‌گیرند.

همراه و شوالیه وارد کلیسایی می شوند.

همراه را شاهد هستیم که به نقاشی های روی دیوار کلیسا نگاه میکند نقاش در حال کشیدن آن ها با لباس های رنگی بالای نردبانی ایستاده است.

همراه: این پرده چه چیزی را نشان می دهد؟

نقاش: رقص مرگ را (در اینجا هم مرگ با ردایی سیاه و صورتی سفید و اسکلت مانند به تصویر کشیده شده) نقاش به مرگ اشاره می کند و این مرگ است، بله او با همه می رقصد.

همراه: چرا وقتت را با این چیز ها تلف می کنی؟

نقاش: تا مرگ را به یاد مردم بیاندازم.

همراه: با گفتن این مطلب هم فکر نمی کنم خوشحال تر شوند.

نقاش: چرا باید خوشحالشان کنیم؟ چرا نباید بترسند؟

همراه: آنوقت آن ها به پرده ات نگاه نمی کنند.

نقاش: بله درسته! هر چه باشد یک جمجمه خیلی دیدنی تر از بدن لخت زنان است.

همراه: اما اگر بترسانیشان..

نقاش: و آنوقت فکر می کنند

همراه: و فکر می کنند

نقاش: بیشتر می ترسند

همراه: و می‌پرند در بغل کشیش ها

نقاش: من زندگی را آنطور که هست می کشم بعد مردم آنطور که می خاهند آن را می بینند.(کاری که خود برگمان می کند همین است او مرگ، درد، غم و واقعیت های زندگی را به تصویر می کشد و بعد به عهده مخاطبانش می گذارد که چطور آن را ببینند).

راجع به تصویر رقص مرگ باید بگم رقصیدن مرگ با انسان و به طور کلی رقص مرگ مهم ترین نماد در این فیلم است و معروف ترین نماد این فیلم‌؛ در اینجا اولین بار به رقص مرگ اشاره می شود بعد در جایی از فیلم از مرد اجرا کننده نمایش در یک بار می خاهند اونقدر برقصد تا از پا بیوفتد و این دومین اشاره به رقص مرگ است و یک بخش جالب این است که این مرد در اینجا از رقصی که قرار بود منجر به مرگش بشود نجات پیدا می کند و در پایان فیلم نیز او، همسر و فرزندش از مرگ نجات می یابند.

رقصیدن با مرگ؛ انسان ها رقصیدن در زندگی را از دست می دهند و در نهایت برای مرگ به رقص در می آیند.

یک تصویر دیگر در نقاشی های روی دیوار کلیسا انسان هایی است که دچار طاعون شده و یکدیگر را شلاق می زنند تا گناهانشان پاک شده و رضایت خداوند را جلب کنند دیالوگ هایی که در اینجا بین همراه شوالیه و نقاش گفته می شود:

همراه: اون آشغالها چیه اونجا؟

نقاش: مردم فکر می کنند طاعون یک تنبیه از سوی خداوند است برای همین هم گناهکار ها یکدیگر را تازیانه می زنند

همراه: برای جلب رضایت خداوند یکدیگر را تازیانه می زنند؟

نقاش: بله چه منظره وحشتناکی.

این بخش نمادی از زیاده روی انسان ها در دین و مذهب و حماقت آن ها است‌.

آن ها درد جسمانی را به خود تحمیل می کنند تا روحشان را که در عذاب است نجات دهند.

سراغ سکانس مهم دیگری از فیلم می رویم در همین کلیسا در حینی که همراه شوالیه با نقاش مشغول است شوالیه به اتاقک اعتراف در کلیسا رفته صدایی از اتاقک می شنود و شروع به صحبت می کند او فکر میکند کشیش است اما ما چهره او را دیده و می دانیم مرگ در اتاقک قرار گرفته است.

شوالیه: می خاهم تا جایی که می شود صادقانه اعتراف کنم اما قلبم خالیست، خلا مانند یک آیینه است چهره خودم را در آن می بینم و نفرت و وحشت به همه ی وجودم سرایت می کند

چون نسبت به مردم بی قیدم حالا تو دنیای ارواح زندگی می کنم و اسیر رویا ها و خیال‌ها هستم.

مرگ: با وجود این میلی به مردن نداری؟

شوالیه: چرا می خاهم بمیرم

مرگ: پس منتظر چی هستی؟

شوالیه: می خاهم مطمئن باشم

مرگ: احتیاج به تضمین داری؟

شوالیه: اسمش را هر چه می خاهی بگذار(در اینجا شوالیه می نشیند و سایه اش در سایه های نرده گیر می افتد این نمادی از در بند بودن و زندانی بودن روح شوالیه است)

شوالیه: غیر قابل تصور است که انسان بتواند با احساسش خدا را درک کند چرا خدا خودش را در هاله نیمه مه آلود نوید ها و معجزه های نامرئی مخفی کرده است؟ ما چطور می توانیم به مؤمنان اعتقاد داشته باشیم در حالی که خودمان ایمان نداریم؟ چه خاهد گذشت به ما که می خاهیم ایمان داشته باشیم اما نمی توانیم؟ چه خاهد گذشت به آن ها که نه می خاهند ایمان بیاورند و نه می توانند؟ چرا نمی توانم خداوند را درونم نابود کنم؟ چرا با وجودی که هر روز نفرینش می کنم در وجودم زندگی می کند؟ می خاهم از قلبم بیرونش کنم اما او با این واقعیت ساختگی باقی مانده است از چنگش خلاصی ندارم صدای مرا می شنوی؟

مرگ: گوشم با توست.

شوالیه: می خاهم اطمینان داشته باشم نه اعتقاد و حدسیات می خاهم که خداوند دستش را به طرف من دراز کند از چهره اش پرده بردارد و با من حرف بزند اما او سکوت می کند.

از دل ظلمات صدایش می زنم و گاه احساس می کنم کسی آنجا نیست شاید واقعن هم کسی آنجا نباشد پس زندگی دلهره ی بی حاصلی است. هیچکس نمی تواند به مرگ چشم بدوزد و زندگی کند.

مرگ: بیشتر انسان ها نه به مرگ فکر می کنند و نه به نیستی.

شوالیه: اما روزی می رسد که آدم ها به آخر راهشان می رسند و توی ظلمات نگاه می کنند.

خب در اینجا برگمان مهم ترین تردید های دینی را از زبان شوالیه بیان می کند تردید هایی که هر انسانی با آن ها رو به رو می شود اما برگمان به آن ها جوابی نمی دهد چرا که او می خاهد هر کسی خود نتیجه بگیرد.

به صورت کلی برگمان در هر سکانس و هر دیالوگ این فیلم می خاهد انسان را وادارد که به زندگی و مرگ خود بیندیشد و عقاید خود را بیرون بکشد و دوباره راجع به آن فکر کند او به همه ی ما یاد آوری می کند که در نهایت با مرگ خاهیم رقصید.

در سکانس پایانی همه ی آن ها برای مرگ می رقصند به جز مرد بازیگر، همسر و فرزندش مرد آن ها را می بیند برای زن شرح می دهد و او می گوید تو هم با این توهمات ات.

در اینجا توهم و خیال پنداشتن مرگ توسط انسان ها به تصویر کشیده می شود.

همه ی ما روزی برای مرگ خاهیم رقصید اما پیش از آن سعی کنیم برای زندگی و همراه زندگی برقصیم.

یکی از نقاط خارق العاده مهر هفتم میزانسن زیبا و پر مفهوم آن در هر سکانس است؛ چینش اشیا و بازیگران برای بیان مفهومی به کار گرفته شده.

همه ی این ها در کنار هم باعث شده فیلم مهر هفتم اثری زیبا و مهم در تاریخ سینما باشد.

پشت دست مرگ و مرگ را از پشت سر شوالیه میبینیم.

مهر هفتممرگتحلیلیادداشت فیلم
۲
۰
Natanaeil
Natanaeil
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید