داشتم برای امتحان کفایه آماده میشدم اما شدنی نبود انگار طلسم شده بود؛نه با مطالعه،نه با مباحثه،شدنی نبود که نبود!
این بار چهارمی بود که توی امتحان شرکت میکردم رد می شدم.بار آخر شیوهای پیدا کردم به اسم تکرار یعنی هر مطلب را چند شب پیاپی دوره کردن،مرور کردن؛اما این هم جواب نمیداد آخر اشتغال فکری زیادی داشتم هم باید میرفتم نماز،هم باید درس میخواندم و هم باید کار میکردم!
تا حالا حدود ۲۳ تا شغل مختلف عوض کردم،تمامشان کارهای پاره وقت بودند و بی هویت؛پس درآمد چندانی هم نداشتند ولی کاچی به از هیچی بود!
ته حرفم این است که فکرم نیاز به یک روش جدید و قوی برای جمع و جور شدن داشت،میدانستم باید تمرکز داشته باشم و مطالبی را که باعث پرش افکار میشود کم کنم تا بتوانم درس بخوانم ولی کدامش را باید حذف میکردم!
کار؟ نماز؟ یا هر دوتایش؛من به هر دوتایش نیاز داشتم کارم را باید حفظ میکردم برای خرج خانه؛آخر بخش زیادی از شهریه را میدهم کرایه خانه!
نماز هم که آرمان طلبگی هم بوده و هست؛ حداقل فایده اش این است که وظیفه طلبگیام را انجام دادهام و به اسلام و مسلمین مدیون نیستم و عذاب وجدان ندارم!
پس من باید یک کار دیگر میکردم باید با شرایط هماهنگ میشدم و برخلاف جریان آب شنا نمیکردم؛آمدم و ابتکار عمل به خرج دادم!
شنیده بودم «الدرس حرف التکرار الف» پس تکراری به روش خودم اختراع کردم قانون تکراری ابتدایی ولی عملی قانون تکراری که زورش بیشتر باشد و بتواند به ذهن من که پر بود از افکار مختلف سرویس بدهد!
داستانش از این قرار بود که جزوه درس را بیرون آوردم و به بخشهای کوچک تقسیم کردم و روی هر کدامشان تاریخ زدم و با توجه به تاریخ برنامه روزانهای آماده کردم،هر روز سهمیه همان روز را ۵ بار رونوشت میکردم،چون به تجربه دیده ام که هر بار نوشتن به اندازه چند بار خواندن تاثیرگذار است سهمیه روزهای گذشته را هم چشمی مرور میکردم!
ناگفته نماند بعضی وقتها با بلند خواندن مطلب به جمع شدن حواسم کمک میکردم یعنی مثل بچههای کلاس اول مینوشتم و همزمان میخواندم تا فکرم نرود توی کارم یا منبر فردایم!
روز آخر به دوستم زنگ زدم و گفتم:
فردا امتحان دارم،برگ امتحانی مربوط به دو سه سال گذشته را نداری؟
گفت:ندارم ولی میدانم باید از کجا تهیه کنی!
گفتم: از کجا؟
گفت: یا از سایت بگیر یا حضوری برو آموزش حوزه!