ویرگول
ورودثبت نام
یادداشت های یک دختر معمولی
یادداشت های یک دختر معمولیمینویسم چون چیزی در درون من، می خواهد بنویسد.
یادداشت های یک دختر معمولی
یادداشت های یک دختر معمولی
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

خیالی به شیرینی یک نگاه

چشم هایش سیاه بودند، نه زیاد درشت بودند نه زیاد ریز، بر اثر مطالعه ی زیاد شاید، خسته و ریز شده به نظر می رسیدند، همیشه آرام بود، به چشم هایش که نگاه می کردی انگار به آسمان شبی بی ستاره نگاه می کردی، آرامِ آرام، زیبا و دوست داشتنی، چشم های سیاهش عمیق بودند، وقتی نگاهت می کردند، انگار به چیزی فراتر و بیشتر از تو نگاه می کردند، شاید به جایی دوردست، یا شاید به خاطره ای دورتر.

همان نگاه آرام و ساکت، با لبخندی کم رنگ بر لب، او از هیچ چیز ذوق زده نمی شد، شاید هم می شد

اما قیافه اش چیزی را نشان نمی داد، همان چهره ی آرام، انگار به حرف زدن تشویقت می کرد، به ذوق کردن، دوست داشتی همه چیز را با شوق و ذوق برایش تعریف کنی، بخندی و بالا و پایین بپری و بلند بلند بخندی، چیزی توی نگاه شب رنگش بود که نگاه دیگری نمی توانست داشته باشد، لبخند کم رنگش بیشتر از خنده های بلند و همراهی پرشوق دیگران جذاب بود، او آرام بود، انگار که جزئی از آسمان سرشار از سکوت شب بود.

بعد از یک روز پر جنب و جوش دوست داشتی کنارش بنشینی، اتفاقات روزت را با آب و تاب برایش تعریف کنی و کنارش چای تازه دم را هورت بکشی و در مشکی چشمانش گم شوی، نگاهت که می کرد، حس می کردی زیبا تر و دوست داشتنی تر از هر زمان دیگری هستی.

در دنیای خیال، هرچقدر که میخواستم می توانستم کنارش بنشینم، به چشمانش خیره شوم، و برایش حرف بزنم و او با لبخند قشنگش گوش دهد، درواقعیت اما، همدم من صفحه ی کیبورد است و کلماتی که پشت سر هم چیده می شوند.


خیالیدنرویابافینویسندگینگاه
۱۶
۳
یادداشت های یک دختر معمولی
یادداشت های یک دختر معمولی
مینویسم چون چیزی در درون من، می خواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید