یادداشت های یک دختر معمولی
یادداشت های یک دختر معمولی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دست های سوخته!!!


خب کمتر از دو ساعت به امتحانم مونده و اومدم اینجا دوست دارم بنویسم :)

بعد از مدت ها رفته بودم دوچرخه سواری و دستکش یادم رفته بود و نور پر مهر خورشید حسابی از خجالت دستام در اومد!!

خورشید، روی جفت دستام یه دایره قرمز مهر کرده بود، که کم کم کبود شد و الان سیاه شده :)

به دستام نگاه می کردم و فکر کردم که چقدر زشت شده، پوست یه قسمتش کامل خشک شده بود، کندمش، زیرش لایه ای دیگه از پوستم رو دیدم، قرمز، تازه و نسوخته!!

دستام قیافه ی جالبی پیدا کرده بودن، در حالی که ته دلم نگران بودم که خوب میشن یا نه، فکر کردم زندگی چقدر شبیه همین سوختن و پوست انداختنه، میسوزی، درد میکشی، و بعد دوباره روز از نو، پوست میندازی و پوست جدید جایگزین میشه، دیگه دستام به نظرم زشت نبودن، قشنگ و متفاوت بودن، من میسوزم، خاکستر میشم و بعد، دوباره متولد میشم :)

تا خاکسترت رو نپذیری و دوست نداشته باشی، نمیتونی دوباره متولد شی، جوونه بزنی، زندگی کنی!

زندگیخاکسترامیدنویسندگییادداشت های یک دختر معمولی
مینویسم چون چیزی در درون من، می خواهد بنویسد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید