از فلسفه خیلی خوشم میاد یا بهتر بگم فلسفه بافی؛ اما تا جایی که بتونم امروز میخوام کاملاً صریح به سراغ یک مقولهی ساده و در عین حال پیچیدهی بشری بریم.
تنهایی باعث شد که خودم رو کشف کنم نه به صورت یه وحی الهی بلکه به تدریج و تکاملی. همیشه کمبود یه همراز و همصحبت خوب رو با خودم حس میکردم اما به کی باید شکایت میکردم؟ به خدایی که خودش ادعا میکنه از من تنهاتره؟
بگذریم من اساساً از اون آدمایی نیستم که بخوام از خدا گله کنم یا به عدالتش شک داشتم باشم؛ من به طور کلی به وجود خودش شک دارم. چرا که احساس میکنم ما انسانها دیگه به حدی از شعور و تکامل رسیده باشیم که بدونیم در اثر چه پدیدهای به وجود اومدیم!؟
اما چه بخواهیم و چه نخواهیم در حال زندگی در این دنیای غریب هستیم. و چیزی که بهش مینازیم درک و فهم قابل ما نسبت به سایر جانداران در مورد فضای پیرامون خودمونه.
میدونید نکته جالبش کجاست؟ در عین حال که ادعامون گوش فلک رو کر میکنه، هنوز قادر به شناخت خودمون نیستیم. مورچهها به بهترین نحو یاد گرفتند که چطور با همکاری با هم میتونند ناممکنها رو ممکن کنند و کلونی خودشون رو به پایگاه اطلاعاتی شبیه به مغز ما انسانها تبدیل کردند.
اما به طور قاطع میشه گفت ما آدمها هنوز به اون درک عطار گونهی «وحدت وجود» نرسیدهایم. که برای رسیدن به بُعد بالاتر و کشف راز هستی، باید با هم متحد باشیم و کلونی خودمون رو بسازیم تا سیمرغ موعود رو پدیدار کنیم.
به راستی این موضوع گریبان تمام بشریت رو گرفته نه تنها منو. همهی ما در عین اجتماعی بودن، به شدت تنها هستیم.
هنوز مشخص نکردم که میخوام راجع به چی صحبت کنم. توی 6 سالگی خودم رو کشف کردم. اما کسی نبود که آگاهم کنه که چطور باید با این موضوع کنار بیام. و این سبب یک گمراهی شد که هنوز هم ادامه داره. بله من تنها ماندم؛ تنها در تاریکی. هرچقدر هم که این تنهایی، به سمت ابعاد معنوی و ماورایی رهنمون باشه، باز هم از تنهایی میترسم.
نکته اینجاست که تجدد گرایی و تمدن، موجبات بیفرهنگی و تحجر بشر رو فراهم ساخته. ما آدمها به قدری سراغ انسانیت رفتهایم که گاهی اوقات حیوانیت خود را فراموش میکنیم. چه بسا که حیوانات توی خیلی از موارد، از ما شریفتر و با فرهنگتر هستند.
اگر ما انسانها هم مانند حیوانات، مسائل بی اهمیت رو به آسانی پشت سر گذاشته و به زندگی اصلی خودمون برسیم، به راحتی میتونیم از هوش و کلاممون در راه تعالی بشر به نحو احسن استفاده کنیم.
موضوعی که بعد از چهل هزار سال از تکامل بشری هنوز در موردش اطلاعات درستی نداریم مسائل جنسیه.
حتی جایی خونده بودم که دلیل به وجود اومدن فلسفه هم همین مسائل جنسیه. در عین حال که اهمیت تعین کنندهای داره، اما متاسفانه به دلیل قبیح شناختنش کمتر سراغ درک درست از ماهیت اون میریم.
به طور کلی شناخت و آموزش مسائل جنسی باید از خردسالی به بچهها آموزش داده بشه که این موضوعات تحت عنوان «تربیت جنسی» نامگذاری میشه.
در تربیت جنسی، توجه به دو نکته بسیار حائز اهمیته.
1- آموزش صحیح مسائل جنسی به فرزندان جهت افزایش آگاهی و مقابلهی درست با اقدام به تعرض کودک
2- آموزش صحیح مسائل جنسی به فرزندان جهت چارچوب سازی و جلوگیری از اقدام به تعرض در بزرگسالی
فعلاً در خصوص اهمیت مورد اول، ویدیو رو تماشا کنید تا بعد دربارهی مورد دوم هم صحبت کنیم.