ویرگول
ورودثبت نام
Navid Chitti
Navid Chitti
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

آزادی را به بادبادک‌ها بدهیم!

کیف بسته بود و همه چیز ساکت و آرام و تاریک. کنار سیب که عطر خوشی داشت، منتظر بودم تا آسمانِ موعودِ پرواز برسد.

شوق پرواز را در تمام تار و پودم حس می‌کردم.


بالاخره یکی اومد و شروع به باز کردن زیپ کیف کرد. دم من هم به زیپ گیر کرد و وقتی زیپ کیف باز شد و بخشی از دمم قطع شده بود. درد زیادی که از کنده شدن دمم داشتم باعث شده بود که دیگه دلم نخواد از کیف بیام بیرون. ولی انگار دیگه چاره‌ای نبود.

و من هنوز مشتاقانه منتظر پرواز بودم.


همه بچه‌ها در حیاط منتظر بودند تا معلم بیاید و بادبادک بازی را شروع کنند. با هر بادی که می‌وزید، خودم را رها میکردم تا شاید این بار بتوانم پرواز کنم؛ اما هنوز اجازه نداشتم.

من مشتاقانه منتظر بودم پرواز کنم.


بالاخره انگار وقتش رسید و نخی که دور دستش پیچیده بود را آزاد کرد و دوید. بار اول بود. هیجان زیادی داشتم. اما نشد. بار دوم، چند قدم به عقب برداشت و دوباره شروع به دویدن کرد. انگار قرار نبود پرواز کنم. تو دلم میگفتم، یک بار دیگه، یکبار دیگه …!

اون هم صدای قلبم رو شنید. این بار، با سرعت بیشتری دوید. آزاد شدم باد خنکی به صورتم میخورد و من سرمست از این پرواز بودم.


هنوز نخی که به دمم وصل بود رو در دستانش نگه داشته بود. من هر لحظه بیشتر اوج می‌گرفتم. انگار، همه چیز کوچک و کوچک‌تر می‌شد.

من مشتاقانه پرواز می‌کردم.


همه عمر منتظر همین لحظه‌ها بودم. او میدوید و میدوید تا اینکه ناگهان متوجه ایستادنش شدم. انگار که نخ من در لا به لای درختان گیر کرد. خوشحال شدم. بالاخره می توانستم تا آخر عمر همین بالا در آسمان بمانم. با هر بادی که می‌وزید، آزادانه به این سو و آن سو برم.

من مشتاقانه در حال پرواز بودم.


او و دوستانش بعد از کلی تلاش برای جدا کردن نخ من از لابه لای شاخ و برگ‌های درختان، بدون هیچ موفقیتی، منو گذاشتند و رفتند. حالا با خیالی خوش، با هر بادی که میوزید، اوج می‌گرفتم. حالا چندین ساعت است که اینجا هستم. هوا در حال تاریک شدن هست. جز چند متر این طرف و اون طرف درخت، جایی نرفتم.راستش رو بگم، از این فضای تکراری و بادهایی که مدام تکونم میدن، خسته شدم.

فکر اینکه تا کی قرار هست همینجا، این بالا، بین زمین و آسمون بمونم، نگرانم میکند. مدت‌هاست، که مشتاقانه به زمین فکر میکنم و دلتنگ عطر سیب شدم


بادبادکداستانهدف زندگی
معمولا با هدفی مینویسم. اهداف متفاوت. گاهی برای تمرین نوشتن. گاهی برای معرفی چیزی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید