Strava to Virgool
همهچیز در امن و امانه. دیروز که فردوسی توضیح داد این ماجرای شاهان بوده از قبل، یعنی به شکل نثر نوشته بودن، بعد آقای دقیقی اومده به شعر بنویسه که جوونمرگ شده دیگه فردوسی و دوستان فرمون رو گرفتن به دست. اولشم پروردگار و باقی دوستان رو ستایش میکنه زمین رو خلق میکنه و میرسه به اولین پادشاه جهان گَیومرت، هیچی هم نداشتن، نه لباس جنگ داشتن نه کشاورزی بلد بودن، هیچی، که چندتا دیو میان حمله میکنن و زارتی پسرش رو جر میدن، بعد یکسال عذاداری میکنن یه فرشته ای میاد میگه پاشین جمع کنین خودتونو که نوهی آقای گیومرت میره با کمک حیوونا دیوها رو پاره میکنه. این از دیروز، امروز هم نوبت میرسه به چندتا شاه دیگه که میان و میمیرن و آخرش هم نوبت جمشــــید میشه که سیصدسال پادشاهی میکنه، البته فکر نکنید که بعدش میمیره، نه! تو چارصدسالگیش میمیره! این اولاش خوب بوده، دیوها رو اسیر میکنه ازشون خوندن نوشتن یاد میگیره، بعد روز هُرمَزد فَورَدین، یعنی یکم فروردین، یه تخت پادشاهی رو افتتاح میکنه که به همین مناسبت جشن نوروز اختراع میشه. اون موقع ها هر سی روز ماه اسم داشتن، یکشنبه چهارشنبه اینا نبوده. یکم هر ماه رو میگفتن هرمزد. دیگه بعد سیصد سال پادشاهی یهو میگه من خدا هستم و همه چی مال منه و اینا، دیکتاتور میشه و مردم هم انقلاب میکنن، اولاش هرکس از هرجایی میگفته من شاهم و خوبم و مَردم حیرون. نگاه میکنن میبینن توی کشور همسایه که میشه عربستان کنونی میگن یکی شاه شده مثل اژدهاست و فلان و چلان و میگن ما بدبختیم تو قدرتمندی بیا شاه ما بشو. فردوسی داستانش رو میگه اولش چی بوده که آخرش این شده و این بزرگوار همون ضحــاکه که صد سال میگرده جمشید رو پیدا میکنه و با اره از وسط شیتش میده. دیگه بقیه ش رو قراره تو قسمت بعد بگه.