Navidoo Jahanshahi
Navidoo Jahanshahi
خواندن ۵ دقیقه·۱۰ ماه پیش

Shahnameh69 End of 12 Rokhs Battle + StepN

Strava2Virgool

گمونم این عکسا رو چند هفته پیش نذاشتم، الان می‌ذارم. بعد از شونزده روز ادامه بدیم داستان نبرد دوازده رُخ رو، قسمت شصت‌ونهم شاه‌نامه. در قسمت قبل شاهد پیروزی گودرز بر پیران بودیم و برادران پیران، لهاک و فرشیدورد، گریختن تا نسل‌شون منقرض نشه و گستهم رفت دنبال‌شون و بیژن هم رفت کمک گستهم. حالا ادامه ماجراع.


لهاک و فرشیدورد دارن به تاخت میرن و از میدون جنگ دور میشن با پیس یک و سی‌وهفت صدم! رفتم حساب کردما، فکر نکنید الکیه! خلاصه، میرسن به یه جای سرسبزی یه آبی میخورن و میگن یه نونی هم بخوریم دیگه

چو زآب اندر آمد ببایست نان ، بداندوه و شادی نبندد دهان ،،

آره خلاصه شکاری و بعدشم زمان خواب. قرار شد اول لهاک بخوابه و فرشیدورد پاسبونی بده. گستهم حالا دیگه نزدیکه پیداشون کنه.


یهو اسب فرشیدورد بوی اسب گستهم رو می‌فهمه و بی‌قراری می‌کنه و اسب لهاک هم همینطور که فرشیدورد زودی لهاک رو بیدار می‌کنه که پاشو پاشو گمونم اومدن سراغ‌مون. دوتایی سوار میشن میرن بالای سبزه‌زار که ببینن کیه چیه که می‌بینن فقط یه نفره و تشخیص میدن که گستهمه، میگن خب یه نفره از پس‌ش برمیاییم اگه بدشانسی نیاریم.


دوتایی میرن به سمت‌ش و گستهم شروع می‌کنه به تیراندازی که یکی از تیرها می‌خوره توی سر فرشیدورد و در جا می‌میره. لهاک خایه می‌کنه! تیراندازی می‌کنه و بعد دوتایی شمشیر می‌گیرن دست که یهو کله‌ی لهاک کنده میشه میوفته روی زمین. البته گستهم هم همچین سالم هم نیست، چاک چاک و سوراخ سوراخه. همون‌جوری که داره خون ازش می‌ره روی اسب می‌ره تا میرسه به یه جوی آب و سایه‌ی درخت. اسب رو می‌بنده به درخت و یه دل سیر آب می‌خوره و دیگه نمی‌تونه از جاش تکون بخوره. همونجا دعا می‌کنه که کاش بیژن بیاد دنبال‌م یا یکی دیگه که جسدمو ببره پیش کی‌خسرو، همراه سرهای لهاک و فرشیدورد، که نام‌م بمونه.


دیگه شب تا صبح بخودش می‌پیچیده از درد که بیژن می‌رسه و اسب گستهم رو می‌بینه که خونی و بی‌سواره. می‌گرده تن بی‌جون گستهم رو می‌بینه و کلاه‌ش و جوشن‌ش رو درمیاره و می‌بینه اوه اوه، از بس خون ازش رفته تن‌ش زرد شده. شروع می‌کنه به گریه زاری که پشت‌م شکست و چه و چه که یهو گستهم میگه پق! بیژن ساکت میشه می‌بینه عه هنوز نمرده. گوش‌ش رو می‌بره نزدیک و گستهم بهش میگه این گریه زاریا رو ول کن، به جای این کارا من و اون دوتا تورانی رو بردار بریم پیش شاه. بعدش نشونی جسد اون دوتا رو میده و از هوش می‌ره.


بیژن لباس‌ش رو پاره می‌کنه زخم‌هاشو می‌بنده، نمدزین رو هم میندازه زیرش که نرم باشه و می‌ره دنبال اجساد که یهو می‌بینه چند تا تورانی اونجا هستن، دوتاشون رو می‌کشه یکی‌شونم اسیر می‌کنه تا ازش استفاده ابزاری کنه! بهش می‌گه نعش لهاک و فرشیدورد رو ببنده به یه اسب و گستهم رو هم می‌ذاره توی بغل آقای اسیر و می‌تازن به سمت سپاه ایران.


کی‌خسرو تازه می‌رسه و همه حسابی ازش استقبال می‌کنن گودرز هم با اون گروه مبارزین تن به تن میرن پیش‌ش با تل کشتگان اون مبارزه. گروی‌زره رو هم گیو میاره. کی‌خسرو پیاده میشه و پشماش می‌ریزه و میگه شکر خدا، عافرین! که پیران رو می‌بینه و اشک‌ش سرازیر میشه. کلی خاطره تعریف می‌کنه که این چقدر آدم خوبی بود ولی بد اقبال بود، پند من به گوش‌ش نرفت و حاضر نشد افراسیاب رو ول کنه. بعد هم دستور میده مشک و کافور و گلاب بیارن سر و تن‌ش رو بشورن و بمالن. یه دیبای رومی هم می‌کنن برش و یه دخمه می‌کنن براش و خود کی‌خسرو دفن‌ش می‌کنه.


بعدش گروی زره رو می‌بینه با اون قیافه‌ی زشت و نکره‌ش، یه عاه سردی از جگرش بلند میشه. بعد هم به کین‌خواهی سیاوش دستور میده جاهای مختلف بدن گروی رو با زه ببندن و زنده زنده بکِشن تا تیکه تیکه بشه! بعد هم دستور میده سرش رو ببرن! وای وای وای، خشونت تا این حد؟! بعد هم میگه افراسیاب هم همینجوری میشه.


دیگه شاه به احوال سپاه می‌رسه. گودرز رو می‌ذاره پادشاه اصفهان. بعد لشکر تورانیان یه آدم خردمندی رو می‌فرستن پیش کی‌خسرو تا ابراز پشیمانی و درد و اندوه و تسلیم و زینهارخواهی و کوفت و زهرمار کنه. کی‌خسرو هم می‌بینه اینا در مرگ سیاوش بی‌تقصیرن میگه من بخشیدم‌تون. هرکس دوست داره می‌تونه بره پیش افراسیاب، من جلوتون رو نمی‌گیرم. اونا هم عاشق کی‌خسرو میشن، کلاه تورانی‌شون رو درمیارن. پرچم ایرانی برافراشته می‌کنن و میگن ما همینجا کنار ایرانیا می‌مونیم.


بعد یهو می‌بینن دو تا اسب و دوتا جسد و دوتا سوار دارن میان که بیژن با کمان به‌زه می‌رسه و کی‌خسرو رو می‌بینه و احترام می‌ذاره و شاه میگه کجا بودی؟ چه کردی؟ بیژن هم از ماجرای گستهم و لهاک و فرشیدورد یاد می‌کنه و می‌گه الان گستهم فقط یه آرزو داره که شما رو ببینه بعد بمیره. میرن پیش گستهم، گستهم عین مرده‌هاست، بوی شاه رو حس می‌کنه یه دم می‌کشه و صورت‌ش رو می‌چرخونه سمت شاه.


کی‌خسرو یهو یه مهره رو می‌کنه از زمان پادشاهان قدیم بهش ارث رسیده، مهره‌ی مخصوص زخمی‌ها. دل‌ش می‌سوزه، مهره رو از بازوش باز می‌کنه و می‌بنده به بازوی گستهم و دستی هم به زخم‌هاش می‌کشه. بعد این کی‌خسرو کلی پزشک و طبیب از سراسر دنیا جمع کرده و همیشه همراه‌ش هستن. اینا رو می‌ذاره بر بالین گستهم و خودش هم می‌ره که دعا کنه. بعد از دوهفته گستهم خوب میشه.


حالا فردوسی میگه، از کین پیران خلاص شدیم دیگه وقت‌شه که به نبرد کی‌خسرو برسیم. قبل از اون هم امیر خادم عزیز، از زبان آقای خالقی مطلق یه مقایسه‌ای می‌کنه بین ماجرای گستهم و ماجرای بهرام که میگه خیلی شبیه هم و قرینه‌ی هم هستن. اینکه هردو واسه نام‌شون رفتن، بعد از جنگ اصلی رفتن. بیژن رفت کمک‌شون، هردو ضربه‌ی مرگ‌باری خوردن.


دیگه ادامه‌ی جنگ ایران و توران رو با حضور کی‌خسرو و افراسیاب در قسمت بعدی تعریف می‌کنیم. خوشحالم که بعد از شونزده روز این داستان رو نوشتم، البته به همت تشویق‌ها و تهدیدهای آتی جان، مربی شاه‌نامه‌خوان، سعی می‌کنم روزهای زوج این روند رو ادامه بدم.


قسمت قبلی اینجاست

قسمت اول هم اینجاست

جنگ ایران
Student at Raviphotos
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید