
فرض کنین سوار یه قایق شدین و هوا مه آلود شده، پارو میزنین، کلی انرژی مصرف میکنین ولی نمیدونین دارین کجا میرید. این دقیقاً وضعیت یک مدیر محصول بدون KPI و متریکه. انرژی هست، کار هست، ولی «جهت» نه.
حالا یه مثال میزنم برای شمایی که مثل من تو شرکت نرم افزاری کار میکنین، فکر کنین یک فیچر جدید منتشر میکنین چون «مشتریها اینو خواستن». ولی هیچکس اندازهگیری نمیکنه که این فیچرها واقعاً استفاده میشن یا نه. نتیجه چی میشه؟
بعد از ۶ ماه، تیم فنی خسته، کدبیس شلوغ، و مشتریها هنوز از همون ۲۰٪ فیچرهای اولیه استفاده میکنن. منابع حیف و میل شده، ولی چون KPI نبوده، کسی متوجه نشده.
این KPI چی هست که انقدر مهمه؟
KPI یا Key Performance Indicator یعنی شاخص کلیدی عملکرد — یک معیار عددی که نشون میده آیا تیم یا محصول در مسیر رسیدن به اهداف اصلیاش هست یا نه.
در مدیریت محصول، KPIها:
با اهداف استراتژیک محصول گره خوردهاند، نه صرفاً فعالیتهای روزانه.
به تیم کمک میکنند تمرکزشون رو حفظ کنند و بدونند چه چیزی واقعاً اهمیت دارد.
ابزار اندازهگیری هستند تا تصمیمها به جای حدس و گمان، دادهمحور باشند.
مثل یک قطبنما عمل میکنند: مسیر درست رو نشون میدهن و هشدار میدهن اگر از مسیر خارج بشید.
تفاوت KPI با متریک:
متریک: هر دادهای که اندازهگیری میکنید (مثلاً تعداد دانلود اپ).
KPI: اون متریکهایی که مستقیماً به موفقیت محصول و اهداف کسبوکار مرتبطاند (مثلاً نرخ تبدیل کاربر رایگان به پولی).

یک KPI خوب باید:
مشخص باشد (دقیق بگه چه چیزی رو میسنجیم).
قابل اندازهگیری باشد.
مرتبط با هدف اصلی محصول باشد.
دارای بازه زمانی مشخص باشد.
بیشتر از ۳ تا KPI اصلی نداشته باشید — وگرنه تمرکز از بین میره. دورهای بازبینی کنید، چون استراتژی محصول تغییر میکنه.
چارچوبهایی برای انتخاب KPI
North Star Metric: یک متریک که همه تلاشها رو همسو میکنه (مثل تعداد سفارش موفق روزانه برای یک مارکتپلیس).
Pirate Metrics (AARRR): Acquisition، Activation، Retention، Referral، Revenue
HEART (گوگل): Happiness، Engagement، Adoption، Retention، Task success.
1. هدف محصولت را شفاف کن
قبل از هرچیز، بدون چه چیزی برای محصولت موفقیت حساب میشه.
مثلا: افزایش تعداد مشتری پولی، افزایش مشارکت کاربران، کاهش Churn.
سؤال کلیدی: اگر یک چیز را تغییر بدهم که زندگی کاربر و کسبوکارم بهتر شود، آن چیه؟
2. North Star Metric را پیدا کن
یک متریک کلیدی انتخاب کن که نمایندهی ارزش اصلی محصول برای کاربر و کسبوکار باشه.
مثلا: برای پلتفرم فروش آنلاین: «تعداد سفارش موفق روزانه»
این متریک نباید خیلی جزئی باشه، ولی باید به راحتی قابل اندازهگیری باشه.
۳. مسیر رسیدن به هدف را خرد کن
KPI اصلی را به چند KPI مکمل بشکن که کمک کنند بفهمی چرا بالا یا پایین میرود.
مثلا اگر North Star شما «تعداد تسک کاملشده در هفته» است:
Activation Rate: چند درصد کاربران اولین تسک را میبندند؟
Retention Rate: چند درصد کاربران بعد از ماه سوم برمیگردند؟
Feature Adoption Rate: چند درصد کاربران از یک قابلیت کلیدی استفاده میکنند؟
۴. KPIها را SMART کن
S: مشخص (Specific) → «افزایش نرخ فعالسازی»
M: قابل اندازهگیری (Measurable) → از ۳۰٪ به ۵۰٪
A: قابل دستیابی (Achievable) → با منابع موجود شدنی باشد
R: مرتبط (Relevant) → مستقیم با ارزش محصول و درآمد گره بخورد
T: زماندار (Time-bound) → در ۳ ماه آینده
۵. ابزار اندازهگیری را آماده کن
مطمئن شو دیتا و گزارشگیری لازم را داری:
Google Analytics، Mixpanel، Amplitude، یا دیتابیس داخلی.
قبل از شروع، تعریف دقیق هر KPI را مستند کن تا همه تیم بفهمند منظور دقیقاً چیست.
۶. پایلوت و بازبینی
KPI را برای یک دوره کوتاه (مثلاً یک ماه) پایلوت کن.
ببین آیا واقعاً به تصمیمگیری کمک میکند یا فقط یک عدد تزئینی است.
اگر بیفایده است یا رفتار کاربر را درست نشان نمیدهد، تغییرش بده.
۷. چرخه پایدار بساز
KPI را ماهانه یا فصلی بررسی کن.
تغییرات را با اقدامهای مشخص مرتبط کن («این فیچر باعث افزایش Activation شد»).
KPIهای جدید را فقط وقتی اضافه کن که نیاز واقعی داری، وگرنه تمرکز از بین میرود.

تو الان میدونی چجوری از KPI استفاده کنی و چه اهمیتی داره، وقتشه که ببینی تیمت یا محصولت روی مسیر درستش هست یا نه اگه نه از همین الان مسیرش رو براش مشخص کن.