zahrasadat.davoudi
zahrasadat.davoudi
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

فهمیدن عشق با سرماخوردگی ...


خیلی اهلش نبودم، راستش را بخواهید هیچ وقت نخواستم که باشم.

نفهمیدم از کجا و کی عشق را درک کردم.

اما جرقه اش با آمدن یه ویروس شروع شد!

مریض شده بود و من نمیتونستم کنارش باشم، حالت های فیزیولوژی بدنم تغییر کرده بود

قلبم تند میزد، تند تند...

نمیتونستم یه جا بشینم فقط راه میرفتم

مدام پیام میدادم تا شاید جوابی بهم بده و یکمی آروم بگیرم

اما از شدت ضعف در خوابی عمیق فارغ از دنیا چشمای زیبایش را بسته و خوابیده بود.

اضطرابم تمام شدنی نبود،

مثل دوره گردی دور اتاقم میگشتم وگشتنم تمامی نداشت.

دوست داشتم شهر دیوار نداشت،

کاش میشد همه ی دیوارها را خراب میکردم

کاش میشد همه‌ی آدم‌ها را پس میزدم از سر راه

تا لحظه ای کنارش باشم.

کاش ها فقط مسکن سطحی چند ثانیه ای بود و دوباره در استخری از اضطراب شیرجه میزدم?

هروقت سرما میخورد من دلم هوری میریخت

مو به تنم سیخ میشد و عقربه های ساعت باهام لج میکردند و در جا میزدند

بعد از اینکه چندین بار سرماخورد من به خودم اومدم!!!

با خودم گفتم یه سرما خوردگی ساده است چرا انقدر بی تابی؟چته؟بچه شدی؟خودتا جمع وجور کن.

اما این حرف ها بی فایده بود ...

نشستم با خودم حساب کتاب کردم.

به خودم یه روزی در دوران کودکی قول زندگی بدون عشق داده بودم،قول دادم محبت میکنم،حواسم جمع آدم های دوست داشتنی و نزدیک زندگیم باشه اما عاشقی نکنم.

من

نفهمیده...

ندانسته...

نخواسته...

عاشق شدم.

عشق در وجود من بی صدا در زد، فهمیده بود اگر سرو صدا کند من نمیپذیرمش و با جدیت بیرونش میکنم، کفش هایش را در آورد آرام آرام نیم قدم، نیم قدم در سکوتی مطلق وارد شد. درکنارم ماند کمکم کرد با ترس عاشق شدن کنار بیام شیرینی ولذت عشق را تجربه کنم، در مواجه با تلخی ها و سختی های این مسیر توانمندم کرد، با جای پای محکمی در دلم رونمایی کرد و کنج دلم نشست.

من عاشق شدم

عاشقی حس عجیبی است که در آن و از آن "جا" ماندم.

"عشق‌های ناب با آدم‌های ویژه‌ی خودتون گوارای وجودتون"

نویسندگیعشقسرماخوردگی
نازنین زهرا داودی کارشناسی ارشد شیمی تجزیه دانشگاه اصفهان علاقمند به نویسندگی و روانشناسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید