فیلمهای اقتباسی که رماناش را خوانده باشی، ذهن مدام شروع میکند به مقایسه و بعد اغلب به همین جمله تمام میشود: «رماناش بهتر بود تا فیلم!»
هفته پیش فیلم «براداران سیسترز» (Sisters Brothers) را دیدم. فیلمی که بر اساس رمانی با همین نام از پاتریک دوویت (Dewitt)؛ البته رمان را کامل نخوانده بودم؛ و هیچوقت نتوانستم از یک سوم آن عبور کنم.
در همان لحظهی نخست اما همین سوال برای همان تعداد صفحاتی که خوانده بودم در ذهنم میچرخید. فیلم که تمام شد به کتاب مراجعه کردم. نکته جالب آن بود که در همان دو صفحهی نخست روی جملاتی ماژیک کشیده بودم که اساسا به سادگی قابلیت تصویریشدن نداشتن!
این دو صفحه را با شما بهاشتراک میگذارم
چطور میشود سنگینی نگاه کسی که از پنجرهای به شما زل زده است را به جز واژهها به کسی رساند؟ در فیلم این سنگینی نگاه تنها در قالب «اتفاقی چشم در چشم شدن» است که به نمایش در میآید.
چطور میشود نشان داد راوی شخصیت درونگرایی است که در مورد آنچه که یک اسب در مورد او فکر میکند، دغدغه دارد؟
یا چطور میتوان به تصویر کشید که از اسمگذاشتن روی اسب بدش میآید. درست وقتی خواننده رمان در همان دو سه پاراگراف اول میفهمد راوی درست در نقطهی تردید تعلق داشتن و بیتعلقی گیر کرده است؛ راوی داستان حتی روی اسباش، برای بیتعلقی، اسم نمیگذاشته است؛ اما حالا در گیر و دار نامیدن اسب خود است!
لذت رمان و لذت فیلم دیدن واقعا دو لذت جداست!