{پیشدرآمد: در تصمیماندیشی۱۱ به ۴ تفاوت تصمیمگیری فردی با جمعی اشاره شد؛ نخستین تفاوت تبدیل یک مساله به دستورکار بود که در این یادداشت تشریح میشود}
⭕️شروع یک تصمیم!
همیشه لحظهای هست که ما تصمیمی را گرفتهایم؛ لحظهای که توی ذهنمان نقش میبندد. لحظهای که تصمیم گرفتیم ...
اما آدمی گریزان از تصمیمگیری و تغییر است؛ و ما همواره میل به سکون داریم. اغلب آدمیان در همان شهری به زندگی ادامه میدهند، که متولد شدهاند؛ مگر آن که مسالهای مانند تحصیل یا کار یا ... به مهاجرت فکر کنند.
تصمیمگیری برای مهاجرت طبیعی نیست؛ بلکه واکنش ما به یک مساله است! به این ترتیب همیشه تصمیمگیری یعنی آغاز یک تغییر، یعنی ایجاد تغییر در وضع موجود. انسان در خصوص مسائلاش تصمیمگیری میکند و هرچه این مسائلاش و تغییرات مورد نیازش بزرگتر و کلانتر باشد، نیاز به تصمیمگیری سختتر و کلانتری دارد.
در خصوص زندگی شخصی، ورود ما به تصمیمگیری هم فردی است؛ جایی، روزی، لحظهای است که فکر میکنیم ادامه این شرایط ممکن نیست و آن موقع تصمیم میگیریم؛ ازدواج میکنیم یا طلاق میگیریم؛ میمانیم یا مهاجرت میکنیم؛ از محل کار خود بیرون میآییم و ...
اما وقتی شما در خانواده هستید، برای تصمیم تنها نظر شما کافی نیست؛ باید سایر اعضاء خانواده نیز با شما موافق باشند؛ باید آنها هم همراه شما شوند، برای حتی رفتن به یک سفر خانوادگی!
⭕️این یک چالش است!
پیش از هر تصمیمی ما باید قبول کنیم که در برابر یک چالش هستیم. در تصمیمگیری جمعی جایی تصمیمگیری آغاز میشود که اغلب بازیگران میپذیرند، در برابر چالشی هستند و نیاز به تصمیمی هست!
واقعیت آن است که در بیشتر مواقع بازیگران هیچ توافقی ندارند که موقعیت پیش رویشان یک چالش است! فاصله میان وضع موجود تا «درد مشترک» فاصلهای است که بخشی مهم از یک تصمیمگیری جمعی است. نظریه «دستورکارگذاری» نظریهای قدیمی است که مدعی است، سیاستگذار به مسالهای میپردازد که بیش از همه مورد توجه قرار گرفته است یا تبدیل به یک چالش شده است؛ و البته چالشها بیشتر توسط رسانهها خطدهی و تعیین میشوند.
هر وقت حاکمان به این نتیجه برسند که مثلا قیمت بنزین یک چالش است، وارد مرحله تصمیمگیری میشوند؛ اما چرا همان حاکمان ۲۰سال است که ادعای بازنویسی «قانون تجارت» را دارند، اما چنین نمیکنند؟ چون باور ندارند که این مساله بزرگ و جمعی ماست!
چرا در مورد بسیاری از مسائل دیر تصمیم گرفته میشود؟ چون باور نداشتهاند که این چالش بزرگی است؛ پس زمانی طولانی نیاز بوده است تا این مساله در ذهن آنان تبدیل به یک «درد مشترک» شده باشد؛ و هرچه حساسیتشان نسبت به موضوعات کمتر باشد، تصمیمگیری در خصوص آن به آیندهای نامعلوم پرتاب شده است.
⭕️قهرمانان مسائل
مسائل بزرگ به سادگی تبدیل به یک مساله جمعی نمیشوند؛ نیاز است تا گروههایی نقش پیشگامی جامعه را ایفا کنند؛ پیشگامانی که مساله را تبدیل به مسالهای جمعی میکنند!
این پیشگامان بسته به اعتبار و جایگاهی که دارند میتوانند مسائل اولویتدار را درستتر شناسایی کنند و آنها را به مساله کلان و جمعی تبدیل کنند.
⭕️توصیه راهبردی: مسالهات را بفروش نه راهحل را!
بازیگر ناوارد به ساختار حکمرانی، از راهحل شروع میکند و به همین دلیل شکست میخورد! درست مانند یک بازاریابی درست؛ یک سیاست یا نوآوری اجتماعی هم نیاز دارد به ایجاد تقاضا! ابتدا مردم یا حکمرانان باید بپذیرند که این مساله آنان است و مساله بزرگی است؛ باقی کار دیگر آسان است.
مساله جمعی اما باید دقیق باشد؛ نمیتوان یک موضوع کلی را تبدیل به مساله جمعی کرد؛ اقتصاد مساله نیست؛ حتی نظام بانکداری مساله نیست؛ اما «شرکتداری بانکها» میتواند تبدیل یک مساله جمعی شود؛ چون دقیق است و قابل فهم و البته قابل حل!
وقتی بازیگران مختلف بپذیرند که مساله جمعی ما یک «درد مشترک» است؛ خودشان تا فریاد کردناش، پیش خواهند رفت!
ادامه در یادداشت بعدی
?این یادداشت با عنوان «تصمیماندیشی» ادامه دارد و هر روز از نوروز یک بخش از آن منتشر میشود.