من برهنگی را نمیپسندم، اما با اجبار و هر نوع خشونت در زمینه پوشش نیز مخالفم؛ آن چه در کشور ما طی دو نیمقرن اخیر، دو شکل کاملا متضاد آن تجربه شده و بسیار جای تأمل دارد. البته به نظر میرسد، چنین وضعیتی در مقاطعی از دوران صفویه و قاجاریه نیز تجربه شده باشد.
اول در جایگاه یک انسان و دوم در جایگاه یک زن، حس خوبی ندارم از مشاهده نیمبرهنگی بانوان، خارج از حریم خانواده؛ خواه برای بانویی که مجری یا گوینده یک رسانه باشد داخل یا خارج این سرزمین، خواه در مراسم جشن و پایکوبی و میهمانی، خواه در فضای مجازی و خواه در کوچه و خیابان؛ میخواهم بگویم حتی اگر حجاب اجباری نباشد، من برای پوشش خودم، خارج از حریم خانواده، حدودی را در نظر میگیرم، برای مثال، لباسی با یقه باز یا بدون آستین، همچنین لباسهای جذب نمیپوشم، چون نمیپسندم، همان طور که چادر و مقنعه و شال را دوست ندارم. نمیخواهم نسخه بپیچم برای همنوعانم؛ میخواهم بگویم، پوششی میانه و وزینم آرزوست. میگویند، نمیتوان حدی در نظر گرفت برای سلایق گوناگون، و انسانها در انتخاب پوشش آزادند. همچنین میگویند، هر کشور عرف و قوانین خود را دارد. همه اینها در جای خود درست، من اما، بهخصوص با توجه به وضعیت خاص کشورم، بهتأکید میگویم، پوششی میانه و وزینم آرزوست....
□□□□□
در تاریخ آمده است: رضاشاه، که از زمان نخستوزیریاش در دوره قاجار، اندیشه رفع حجاب را داشت، در پی سفر اماناللهخان، پادشاه افغانستان، به همراه ملکه بدون حجاب و متجددش به ایران (۱۶ خرداد ۱۳۰۷) و سپس سفر چهلروزه خود به ترکیه (از ۱۲ خرداد ۱۳۱۳) که به توصیه محمدعلی فروغی، نخستوزیر وقت، صورت گرفت، تحت تأثیر اقدامات آتاتورک، اولین رئیس جمهوری ترکیه و معمار ترکیه نوین، خواست هرچه سریعتر نشانههای تمدن و تجدد در ایران نیز جلوهگر شود. این گونه بود که مردان با قانون اجباریشدن کلاهشاپو مواجه شدند (۲۸ خرداد ۱۳۱۴)؛ مدتی بعد، ممنوعیت حجاب در مدرسههای دخترانه مطرح شد؛ و سرانجام، فرمان اجرای رسمی قانون کشف حجاب برای بانوان به تمام نقاط ایران رسید (۱۷ دی ۱۳۱۴). اشاره میشود، یکسانسازی لباس نیز مانند رفع حجاب از مباحث مطرح پیش از پادشاهی رضاخان بود و پس از آن، طی مراحل و با کشمکشهای بسیار، سرانجام به صورت قانونی برای مردان مصوب شد (۶ دی ۱۳۰۷).
برخلاف ترکیه، که در آن برداشتن حجاب اختیاری بود و علاوه بر آن، آتاتورک فعالیتهای برنامهریزیشده و تبلیغات محتاطانهای برای تشویق زنان در این زمینه اجرا میکرد، منع حجاب در ایران با اجبار صورت گرفت؛ یعنی به طور ناگهانی حق انتخاب از زنان گرفته شد و روند جامعهپسندی برای این کار طی نشد. عدهای از بانوان که مسنتر و سنتیتر بودند بدون حجاب احساس برهنگی میکردند و در عمل، در خانه حبس شدند. سرانجام، پس از کشمکش بسیار، سال ۱۳۲۰ که رضاشاه ایران را ترک کرد، قوانین پوشش فرنگی اجباری برای مردان و ممنوعیت حجاب برای زنان لغو شد.
□□□□□
صرف نظر از مناسبات و پشت پردههای قدرت و سیاست در جهان، اگر پهلوی اول عجله نکرده بود در رسیدن به ایران مدرن و اگر به موازات پیشرفتهای شهری و کشوری، به مردم فرصت داده میشد تا آرامآرام به تمدن و پیشرفت فرهنگی نیز برسند و آگاهانه الگوهای نوین درستپوشیدن و به طور کلی، درستزیستن را برگزینند، از یک سو ماجراهایی چون مسجد گوهرشاد مشهد در رویارویی با اجباریشدن کلاهشاپو پیش نمیآمد و از سوی دیگر، پوشش بانوان، متناسب با فرهنگ این سرزمین، با میانهروی و خردورزی شکل میگرفت و خودبهخود نیمبرهنگی در میان مردم و رسانهها جای مهمی نمییافت که در نهایت، عدهای بهشدت متأثر شوند و وضعیت را برنتابند. همان طور که اماناللهخان، پادشاه افغانستان، بهرغم تمام پیشرفتهایی که در کشورش به وجود آورد، با اجبار و تندروی در زمینه پوشش، خیلی زود ناچار به استعفا شد.
در پی انقلاب ۱۳۵۷ نیز اگر به آن جامعه ملتهب فرصت تفکر و تعمق داده میشد تا خود را بیابد و بازسازی کند، امروز شاهد این همه نابسامانی فرهنگی و اجتماعی، از جمله در زمینه پوشش بانوان نبودیم.
از اگر و اما و شاید که بگذریم، حال چه کنیم؟ حال که برخی قوانین و نیز تضاد باورها و عقاید بار دیگر مناظری ناخوشایند و دردناک در این سرزمین به وجود آورده و روزبهروز خشونت و نگرانی در میان مردم افزایش یافته است. آیا راه بهتری جز میانهروی و مدارا وجود دارد تا این التهاب و تضاد بیش از این به خسارت نینجامد و این جامعه ملتهب مسیر درست را بیابد؟ مگر نه این که، افراط و تفریط همه جا بشر را به بیراهه کشانده و میانهروی و تعادل درمان مشکلات بشر است؟
□□□□□
بیایید عمیق بیندیشیم، همان قدر که گروهی از بانوان برداشتن شال و روسری عدهای دیگر از همنوعان خود را نمیپسندند و درست نمیدانند، افرادی هم وجود دارند که برایشان سؤال است، چرا گروهی از خانمها با وجود مانتوی مناسب و مقنعه یا روسری کاملا پوشیده، باز چادر به سر میکنند؛ یا چرا اصلا این چادر باید سیاه باشد؟ چهبسا همین رنگ سیاه و چندلایه پوشیدن، در کنار عوامل دیگر و بهمرور، برای گروه مقابل دافعه به وجود آورده و حتی آزاردهنده هم شده باشد. «پوشش از مظاهر مدنیت است»، ولی ما با افراط و تفریط راه گم کردهایم و از مدنیت دور شدهایم، چه با نوع پوشش و چه این که به شکلهای مختلف و ذهنی و فیزیکی به جان یکدیگر افتادهایم.
حرف اصلی من این است که، بیایید متناسب با فرهنگ این سرزمین، حداقل در این مقطع، به وضعیتی بینابین برسیم تا تنش و برانگیختگی کمتر شود و افراد با دیدگاهها و باورهای متفاوت و حتی متضاد، بهتر بتوانند یکدیگر را بپذیرند و خشونت و جدال و کشمکش، بیش از این ادامه نیابد.
□□□□□
سالها پیش، در یادداشتی که فرصت و فراغتی نبود تا کامل و سپس منتشرش کنم، نوشته بودم:
«نه فرهنگ غرب را چندان میپسندم، نه تاب تحمل این همه نقاب و تعارف و اوهام این مرزوبوم را دارم؛ و افسوس كه بشر پیوسته و در هر شرایطی از تعادل خارج میشود؛ یك جا چنان خود را میپوشاند كه نكند تار مویی کسی را از خود بیخود كند؛ و یك جا چنان از قید و بند رهاست که حرمتی برای هیچ چیز قائل نمیشود.
متأسفم برای خودم و برای بشر....
یك جا هنوز چشم باز نكرده، آن قدر احكام ریز و درشت در محفظه بسته مغزت جای میدهند كه جایی برای فكركردن و سؤالكردن باقی نمیماند؛ و یك جا آن قدر آزاد هستی كه «حریم» برایت معنایی ندارد.
دلم میخواهد گریه كنم برای خودم و برای بشر....
یك جا در پس پرده حرمتها را میشكنیم؛ و یك جا بیپرده و گستاخ بر هر پردهای شكوه و عظمت غرایز را لگدمال میكنیم.
دلم میخواهد زار بزنم برای خودم و برای بشر....
یك جا پیش از آن كه بتوانی معنای «خویشتن» را دریابی، چنان با معنای گناه آشنایت میكنند كه «احساس گناه» مدام بر جان و ذهنت سنگینی میكند؛ و یك جا چنان به حال خویش رها هستی كه از خویشتن خویش نیز بیگانه میشوی.
دلم میخواهد فریاد كنم از طرف خودم و از طرف بشر....»
خلاصه، نوشتم برای خودم و برای بشر....
□□□□□
این که دیدن عریانیها پس از مدتی برای افراد عادی میشود، و اصلا خوب است یا بد، مقولهای است که جای بحث گسترده دارد، اما آن چه اهمیت دارد این است که ما بهمرور دچار ملغمه فرهنگی دردناک و مشمئزکنندهای شدهایم؛ و دردناکتر این که به جان یکدیگر نیز افتادهایم. نمیدانم، شاید برای رسیدن به نقطه تعادل، لازم بوده که این مرحله گذار را تجربه کنیم. به هر حال، کوتاه یا بلند، این مرحله فرصتی است تا همه جوانب را بازنگری کنیم و راهی میانه را برگزینیم. گام اول هم آن است که دست از ظاهر برداریم و به زیرساختها بپردازیم، اعم از فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی؛ وقتی زیرساخت درست و محکم باشد، روبنا هم بهمرور شکل شایسته خود را خواهد یافت.
این میان، خوب است به شش نکته عمیق بیندیشیم:
۱. حجاب همیشه عفت و امنیت نمیآورد. چه بسیار مردان که به حجاب همسرشان معتقد و مفتخرند، اما شبها و روزها و ساعتها و حتی سالها، همین همسر نازنین را میپیچانند و با معشوقه خود میگذرانند؛ و چه بانوانی که با وجود پوشش (اعم از کامل یا ناکامل)، آگاه و ناآگاه، و خواسته و ناخواسته، از حریم عفت و امنیت خارج میشوند. همگی شاهد بودهایم، انواع خلأ، فساد و ناامنی ذهنی، جسمی، روحی و روانی مردمی را که در پی اولویت فرعیاتی چون «حجاب ظاهر»، از اخلاق، انسانیت، تعهد، وجدان، شرف و «حجاب درون» غافل شدهاند؛ معضلاتی که سالیان سال همه سطوح جامعه ما را درگیر کرده است.
۲. سالهاست گفته شده که بنیان خانواده در غرب فلان است و بهمان؛ آمار طلاق در آمریکا فلان است. اما چرا سستی بنیان خانوادههای خودمان را نقد نمیکنیم و حتی آن را هم به گردن غرب و تهاجم فرهنگی میاندازیم؟ پیش از همه، آمار خیانت، طلاقهای عاطفی و قانونی، بزهکاری فرزندان، انواع مسائل زوجها و بچهها و حتی ارتباطهای خانوادگی و خویشاوندی خودمان را ببینیم و چاره کنیم. چرا کشورهایی چون ژاپن، سنگاپور، ویتنام، تایوان، تاجیکستان، مالزی، کره جنوبی، اردن و امارات را نمیبینیم که بدون هیچ اجبار، پوشش بانوانشان اغلب معقول و موجه است و از نظر فرهنگی، اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی نیز از ما بسیار بهتر و جلوترند؟
۳. آیا هزینه کیلومترها پارچه غیرضروری چادر در طول تمام این سالها اسراف ملی و خانوادگی نبوده؟ آیا صرف هزارانهزار مترمکعب آب و شوینده و هزاران ساعت وقت و انرژی برای شستوشو و تهیه انواع این پوششها اسراف نبوده؟ آیا کارهای مهمتری نداشتهایم که از آنها غافل مانده باشیم؟ قطعا داشتهایم. مثالی ساده ما را به درک عمیقتری از موضوع هدایت میکند، این که، آیا نمیشد یک دلمشغولی ما جلوگیری از هدررفت میلیونها تن میوه توت در محلهها و شهرها و روستاهایمان باشد؟ از نصب پارچههای بزرگ زیر درختان توت تا بکارگیری روشهای مکانیزه در این زمینه؛ آیا فکر کردهایم در تمام این سالها فقط چه حجم عظیمی از صادرات توت و شیره توت میتوانستیم داشته باشیم؟ به همین قیاس، میوههای دیگری چون انجیر، آلو، زردآلو و حتی سیب.
۴. مگر در دین ما نظیفبودن نشانه ایمان نیست؟ پس چگونه است که، بجز موارد بهنسبت کم، چادرها اغلب در معابر مختلف روی زمین کشیده میشود، اما اکثرا توجه نداریم یا اهمیتی نمیدهیم که این وضعیت فرش منازل را آلوده میکند، فرشی که هنوز بسیاری از ما سفره و رختخواب روی آن پهن میکنیم. بالش میگذاریم و استراحت میکنیم. بچههایمان روی آن چهاردستوپا راه میروند، بازی میکنند و میخوابند. حتی اگر فرشها و روفرشیها هر چند ماه یک بار شسته شود، صرف نظر از اسراف در آب، مواد شوینده و زمان و انرژی، چگونه رغبت داریم روی آن سفره بیندازیم و استراحت کنیم؟ بگذریم که هنگام جابهجا کردن چادری که در تماس با سطوح مختلف بوده، آلودگی به قسمتهای دیگر نظیر کیف، ساک، رختآویز و مبل و صندلی هم منتقل میشود. البته، اعم از این که محجبه باشیم یا نباشیم، متدین باشیم یا نباشیم، نکته مهم و نیازمند بازنگری این است که زندگی ما مدرن شده، اما اکثرمان همچنان غافل یا بیتوجهیم به موضوعاتی چون آلودهشدن فرشها با کف پا، جوراب و موارد دیگر؛ بهراستی چرا اولویت ما بهداشت و پرهیز از اسراف نباشد؟
۵. اگر به عبارت «چادر حجابتر است» باور داشته باشیم، ضروری است که توجه کنیم، بهتدریج و در عمل، این پوشش معنا و ماهیت اصلی خود را در بسیاری موارد از دست داده و متأسفانه، مستقیم و غیرمستقیم، دستاویزی شده برای رسیدن به موقعیت مورد نظر؛ یعنی در فضاهای کار، تحصیل و جامعه، به گونهای نادرست، ارزش و معیار قرار گرفته و همین وضعیت، آن را از ماهیت خود دور کرده است. از سوی دیگر، برخی بانوان به علت خجالت و بنا به عادت یا حتی اجبار خانواده است که آن را کنار نمیگذارند، نه این که بخواهند پوشیدهتر باشند. البته به طور قطع، عدهای هم هستند که بنا به اعتقاد و سلیقه خود چادر را انتخاب کردهاند. در هر حال، مسئله دردناکتر، مواردی است که بانوان در خارج از محدوده محل و شهر خود، چادر را برمیدارند و این چندگانگی در پوشش آسیب بزرگی است به روان ایشان و کلیت جامعه. از اینها که بگذریم، مسئله اجباریبودن چادر در بعضی مدارس و مراکز کاری و مذهبی است که جای نقد و تحلیل بسیار دارد. این وضعیت نیز چندگانگی فرهنگی ایجاد کرده و آسیب آن، پنهان و پیدا، برای همه اقشار جامعه است. بهخصوص، حال که برخی مجریان صداوسیما با روسری بزرگ و کاملا پوشیده ظاهر میشوند، شرط چادری بودن در انتخاب وزیر زن یا مانند آن چه معنا و کارکردی دارد؟ از سوی دیگر، تنشهای سالهای اخیر، موجب شده بعضی بانوان به علت قضاوت و خشم عدهای دیگر، چادر را بردارند یا از پوشیدن آن معذب باشند و حتی دیگر به آن افتخار نکنند.
۶. عدهای از دختران و زنان این سرزمین، در پی فشارهای گوناگون، از جمله در زمینه پوشش، از کشور رفتهاند. این جا نتواستیم آنها را با پوششی معمولی اما بدون شال یا روسری نمادین بپذیریم و قهری برخورد کردیم، نتیجه این شده که در غربت، برخی از آنان همین وضعیت را هم کنار گذاشتهاند و شکلهایی از نیمبرهنگی را از ایشان شاهدیم. آیا سهم عملکرد خود در این زمینه را بررسی کردهایم؟ آیا نمیبینیم امر به معروفمان نتیجه عکس داشته و آیا غیرت و وجدانمان متوجه انواع رنج بانوان مهاجرتکرده نیست؟ نگوییم اگر آزادشان میگذاشتیم، برهنه میشدند؛ نه نمیشدند، اگر هم درصد کمی، از این حدود خارج میشدند، هر چه بود، در همین آب و خاک بود و آن هم با فرهنگسازی درست، چاره داشت.
□□□□□
خلاصه کلام، بعد از این همه سال تلاش و ارشاد، همگی شاهدیم که پوشش دختران و زنان جامعه ما تبدیل شده است به مسئلهای پیچیده و بغرنج؛ در میان بسیاری از متولدان دهههای جدید، از مانتو و مقنعه و شال و روسری تقریبا چیزی باقی نمانده است و نسلهای قدیمتر هم اغلب سردرگم و متحیر ماندهاند که چه باید کرد. البته «پوشش بانوان» فقط یکی از مسائل جامعه ماست و راهی دشوار در پیش داریم برای ساختن جامعهای بهتر؛ در هر حال، چارهای نداریم جز این که تکتکمان کمک کنیم به حل این مسئله؛ با تجدید نظر عمیق و اندیشیدن، خردورزی و میانهروی، دوری از ناامیدی و انفعال، پذیرفتن یکدیگر و دوری از خشونت و قضاوت؛ امید که تحول و پویایی نصیبمان شود.