بچه كه بودم، بعد از خانه مادربزرگ عاليترين جاي جهان كمدديواري اتاق بود كه پدر برايم درونش طبقه زده بود و چراغ زده بود و چراغ كليد داشت واز داخل برايم چفت گذاشته بود و وقتي سواد نوشتن پيدا كردم با مدادرنگي آبي روي چوب داخل كمد درست زيرِ چراغ نوشتم "اينجا اتاق ِنازلي است" و سالها درون طبقه كمد نشستم و چراغ را روشن كردم و چفت را بستم و بعدتر يك سوراخ كوچك وقتي هنوز "چشمي " روي در مُد نبود،وسط درِ كمد ايجاد كردم به جهت بيرون را ديدن !! و كتاب خواندم و كتاب خواندم و روي ورق هاي كوچك نوشتم و نوشتم و هميشه بهترين چيزهايي كه با وجودم دوستشان داشتم را رديف چيدم و نگاهشان كردم و نگاهشان كردم و تا مي توانستم از هرچه كه دوست داشتم تا آخرين رمق استفاده كردم
حالا كمد كوچك شده و من خيلي بزرگ
نميشود بروم داخل كمد و بنشينم در را ببندم و از إظهار فضل فاضلان در مورد آخرين ويروس جهان دور بمانم، اما روزي چند بار با تاس عاجم كه ازسنت پترزبورگ خريدمش تاس مي اندازم ، در دو حالت خشنودم ميكند اگر،شِش بيايد اگر چهاربيايد!! نمي دانم چهار براي چه ؟؟زمان را در اين طبقه رديف ميكنم و از اولين ساعت قرمزم كه مانده تا آخرين ساعت كه به عشق خريده شد را نگاه مي كنم و در لحظه لذت ميبرم از اين لحظه كه هستم لذت ميبرم، كتاب جاناتان هم هست داشتمش و هديه برايم رسيد، من از هندزفري جز براي شنيدن عاشقانه ها استفاده نكردم ، نو مانده !!و ديگر به گوش نخواهم گذاشت مگر دوباره همان صدا را پخش كند. خودنويس هاي عزيزم، عطري كه مادربزرگ به عشق برايم داشت و جعبه مربع انگشتري كه هديه تولدم بود "مهربان باشيم " را روبرو گذاشته ام كه يادم بماند ، در جور، در ستم، در درد، در دلشكستگي، در شادمانه هاي ِبي ادعا، در روزگار ِبلا، در عشق در همه حال مهربان باشيم.من انسان را مادام رعايت كرده ام
فردا صبح دوباره ساعت محصول چين خريده با عشق را به مچم ميبندم ، تا بروم و زمان را بگذرانم و كوچكترين ذره بدكارِ چيني را پشتِ سر بگذارم ، و مثل جاناتان نفس را در سينه ام حبس كنم و حجم سينه ام از فشار مضاعف هوا بگيرد و من همچنان از ترديد بگذرم و باز بالاتراز ديروز پرواز كنم و تاس بيندازم شش بيايد وگل هايي كه امروز خريديم را به خاك باغچه بسپاريم تا بگيرد و آرزو كنم كاش ميتوانستم داخل كمد بنشينم و كتاب بخوانم و در ببندم تا كمتر از مرگ ناشئ از استرس بشنوم
در خودنويس پاركر سرمه اي عزيزم،جوهر سبز بريزم و بنويسم "از دمي ديگر بيخبريم مهربان باشيم" همين
در كمد را ميبندم عشقم و زمان وهرچه هست بماند
بماند به يادگار
#نازلى_دانشخواه
پینوشت:در تنگنای ویروس کویید بودیم . سال بعد از این نوشته آنقدر از هندزفری استفاده کردم که باور هم نمی کردم.اما هنوز می گویم" وقت تنگ است مهربان باشیم"