نازلی دانشخواه
نازلی دانشخواه
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

یک لیوان یخ بهشت ِرجب

یخ بهشت
یخ بهشت

اينجا رشت است ، ساغريسازان"يخ بهشت رجب"اصلا هم معني حاج رو نمي فهمم،چون اگر بگويم حاج رجب ، ديگررجب نيست

-٦ سال بود كه دلم لك زده بود براي يخ بهشت رجب

امروز در خلوت ِخمود و گرم ِجمعه شرجي تابستان، رفتيم تا دوري در شهر بزنيم ، از ساغريسازان سر در آوردم، بدون هيچ مكثي نگه داشتم و رفتم يك يخ بهشت قديمي خريدم ، سرد و يخ زده و گوارا

-امروز كسي در صفحه اش پرسيده بود بهترين بستني را كجا خورديد؟ جواب دادم "٧ صبح،سنت پترزبورگ باراني"

اماامروز ده صبح ساغريسازان بعد از شش سال يك ليوان كوچك يخ بهشت رجب پنج هزارتومان

-اولين تصوير بعد از خريدن در ذهنم مي نشيند، خانه خالجون معزز كوچه بلورچيان ، بعد آدمها مي آيند و در ذهنم قدم ميزنند، به ترتيب، ماماني فرح فرشته وشم،خالجون ، حاج آقا منعم جو با كلاهش، نازي، حميد ، غزاله ، عاليه جون

تمام بعد از ظهرهاي تابستان به عشق اينكه نازي و حميد باشند و من با مادربزرگ بروم خانه خواهرش، آنها خواهرانه حرف بزنند و ما آرام برويم طرف عمه خانم ، كه كنار والُرش نشسته است وما مخفيانه اتاق آخري را نگاه كنيم و بوي رطوبت اتاق بخورد به صورتمان،و زواله ديگري تمام شود و مهمان سفره پارچه اي حاج خانوم شويم، با قوري كوچك چدنش،و چاي كه به سختي دم كشيده بود با برش هاي كوچك نان در كيسه پارچه اي و پنير سياه مزگي ِرنده شده با قاشق برنجي ، و استكاني كه تا كمر شكر داشت!!!

و روزهاي ديگري كه عاليه از پايتخت بيايد براي تابستان گردي و غزاله هم اضافه شود و حميد برودبرايمان "تي تاپ "بخرد و كيهان بچه ها بخوانيم ما در جسورانه ترين حالت ميرفتيم خانه مريم خدابيامرز، كه درد كليه داشت و موهاي صافش بلند و بلوند بود و تا انتهاي خانه مي رفتيم تا آرام در ِآهني ِآخر حياط را بازكنيم و نگاهي به كوچه بيندازيم و بِدَويم و بازگرديم و پشت حوضِ بلند يك زير انداز بيندازيم و بدون هيچ قضاوت و حسادتي در كنار هم بمانيم تا غروب شودو وقت رفتن باشد،درست همان وقتي كه با سطل روي سمنت آب مي ريختند تا مثلا عطش خاك فروكش كند و تمام خانه را دَم بر ميداشت

ما خوشبختيم كه در كودكيمان كساني بودند كه برويم و بياييم و مهربان باشيم .آنها به ما آموختند شايد ما نياموختيم

خلاصه اينكه يك يخ بهشت خوردم و دردمثل تيغ در سرم پيچيد و يخ در سينوس هايم تير كشاند،اما تمام بعدازظهرهاي ناب از سبزه ميدان تا بادي اله آرام به سوي ساغريسازان پيچيدندو رجب يخ بهشتي مكثي كردند و از كوچه بلورچيان گذشتند و رفتندبه سمت يهودي تپه و ارمني بولاغ و در فاصله چهل و چندساله تمام آنها كه دوستشان داريم را دوباره زندگي كرديم

#نازلي_دانشخواه

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید