-چرا من همیشه خستهام؟
+چون همیشه بیش از حد تلاش کردی و سرکوب شدی.
-واسه زندگی باید جنگید.
+ولی همیشه جنگیدن خوب نیست.
***
گاهی با دشمنت به مهمانی برو!
آدمها معمولا در مقابل ترسهاشون ۳ راهکار دارند. یا فرار میکنند یا در مقابل اون منجمد میشن یا خیلی افراطی باهاش مقابله میکنند. من معمولا راهکار سوم رو انتخاب میکنم. شبیه یه جنگجوی ثابت برای خط مقدم، یه سربازی که حتی توی خواب و موقع استراحت پوتینش رو درنمیاره آماده رزمم.
همیشه جنگیدن من رو خسته کرده، باعث شده دیگه نه جونی برای ادامه داشته باشم نه نقشهای برای حمله. اصلا باید همه زندگی رو میدون جنگ دید؟ شاید لازم بود گاهی فقط ثابت وایستم و مسئلهام رو نگاه کنم یا حتی گاهی باهاش مهربون باشم تا بتونم حلش کنم.
***
هر قدر فنر رو بیشتر فشار بدی بیشتر میپره.
این جمله، یکی از مهمترین مثالهای توضیح یک سیستم فشاریه. در سیستمهای فشاری، قبل از پیدا کردن مسئله اصلی شروع به مواجهه و مقابله افراطی با موضوع میشه و معمولا زیانها رو بیشتر میکنه تا جایی که به سقوط سیستم منجر بشه.
***
تصمیم گرفتم فقط مسئله رو عوض کنم.
گاهی سر و کله زدن زیاد با یه مسئله خودش مشکل اصلیه. یه جایی بد نیست صورت مسئله رو پاک کنی و خودت رو درگیر یه مسئله دیگه کنی.
حرف من کوتاه اومدن مقابل همه مسائل زندگی نیست. فقط گاهی شاید لازمه انرژی، استعداد و فرصتت رو برای یه مسئله روشنتر صرف کنی.
حل کردن مسئلهای که برای همه غیرقابل حل بوده جذابه. اما قبلش لازمه ببینی که هیچ وقت در طول راه لبخند زدی؟ شاید وقتی برسی که دیگه توان خوشحالی کردن نداشته باشی.
***
-چطور از اینجا برم؟ اینجا برای من دوستی داشت، بزرگ شدن داشت، ساختن داشت.
+اینجا وجود خارجی نداره. تو بیشتر خودت رو دیدی، تواناییهات رو. خودت با خودتی. نمیشه جاش بذاری که.
-پس میرم تا بتونم خودم رو، فارغ از اینجا، هر جایی ببینم.